بچگی نکردن، پذیرفتن مسئولیت علاقه و استعدادم و حتی تصور یک کار جدی کردن تا سر حد میل به مرگ مضطربم میکند. و این اضطراب من را همیشه زیر آب، در دستوپازدنی دائمی نگه میدارد. و راه حلش ساده است: باز هم جدی نگرفتن.
بچه یک روزه بزرگ نمیشود و چارهای هم نیست. دستکم میشود اسباببازیهایش را عوض کرد. آن توپ قلقلی را برداشت و با لگوی خوشگلی سرگرمش کرد.