نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

تو خواستی؟ من انجام دادم. تو میخواهی؟ اجابت کن.

خسته ام آنقدری که دیگر نگران نباشم. حالا هر چقدر هم نگرانی آن بیرون ریخته باشد. خستگی چنان سرریز شده که جای چیز دیگری نمی گذارد. 

من تمامم را بخشیدم. دیگر حتی اگر بخواهم، مضطرب نمیشوم. دستم را روی قلبم میگذارم و تعجب میکنم، چه بی اعتنا ساز خودش را میزند، کند و سنگین. حتی فکرم، هیچ بیراهه نمیرود، دراز کشیده روی پشت بام، زیر شب پرستاره ای، بی آنکه حتی دیگر یکی از آن ستاره ها را به نام آرزویی نشان کند. هیچ جای دیگری جز حوالی خودش پرسه نمی زند. میداند تمام خودش را بخشیده است. 

و روحم جان دارد. هرچه خستگی بود همه اش زندگی شد و قطره قطره به رگهای روحم ریخت. من تمامم را به روحم بخشیدم. 

تنم خیلی خسته است، فکرم خیلی خسته است، اما دروغ چرا خیلی زنده ام. 

حالا دیگر میدانم صلح با زندگی ات یعنی سرسپرده ی روح خودت بشوی. به هر قیمتی،  به هر زحمتی. 


+ منتظر آخرین نتیجه ی آخرین دویدن هامم.