مثل خوره به جانت می افتد که: میتوانست بهتر باشد. میتوانست خیلی بهتر باشد. میتوانست چنین باشد و چنان باشد. به خاطر بیاورید زمانی را که خواستید چنین و چنان شود و شد.حظش را بردید نه؟ و زمانی که چنین و چنان نشد. واقعیت ناگوار پیشبینی نشدهای تف شد توی صورتتان. درهم شکستید؟
مثل لگویی فروریختهام. باز میخواهم از نو بچینم خودم را. و راستش از این بازی مسخره حسابی خستهام. اما مگر سیزیف چارهای داشت مثلاً جز اینکه با خودش آواز بخواند یا خیال بپردازد. یا باران و سایه و آفتاب را بالای سرش جشن بگیرد؟
میتوانست بهتر باشد. کون لقش نشد. همین را دوست میدارم. احمقانه یا حتی محقر؟ اما صادقانه متعلق به من است.