نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

این روزها

این روزها با لحظه ها نشسته ام یک جرعه من یک جرعه آنها به سلامتی هرچه به فنا رفته و آنچه به فنا نخواهد رفت شراب رنگارنگ مهیجی می نوشیم. زندگی ام رنگی به خود گرفته باز، که به چپم نیست که چه از سر گذرانده بودم قبلاً، که گذشته چه بود و چرا. و به راستم نیست که اگر فلان و اگر... اگرها مانده اند بیرون گود و سفیهانه و نومید مینگرند که چه ساده جایی برایشان نیست. 

همه ی چیزهای خوب و تازه ای که هر روز از طرفی سر میکشند به سویم به کنار، این حس که من خدای خودمم... این... این محشرترین ماجرای من است این روزها.