تخمینم زده بودند و فکر کرده بودند آن تابستان درس بخوانم و از کلاس دوم مستقیم بفرستندم چهارم. خرذوق شده بودم و برای جهش پرافتخارم دل توی دلم نبود که مامان منصرف شد. منِ شاکی را نشاند روبرویش و گفت ببین اگر الان اینکار را کنی کلاس پنجم تنبل کلاس میشوی میخواهی؟ گفتم نه. اما کلاس پنجم فهمیدم مامان اشتباه کرده بود و قرار نبوده من هرگز تنبل کلاس بشوم مگر اینکه خودم بخواهم و مدتها غصهٔ آن یک سالی که می شد جلو بیفتم را خوردم.
بعدها فهمیدم جلو و عقبش هیچ فرقی نمیکند. آنقدر عقب ماندم اینجا و آنجا که شیرفهم شدم.
چیزهای دیگری حتی فهمیدم. اینکه اصولاً کسی جلوتر و کسی عقبتر نیست. هر کسی فقط سر جای خودش است. حتی نسبت به خودش.