یه هنر دیگه اینه که بتونی خوبِ خودتو بیرون بکشی. بعد واسی نگاه کنی چه جوری اون خوبِ بیرون کشیده شده، از هر چی خوبشو برات بیرون میکشه.
من اعتراف میکنم مهرورزی رو بلد نبودم. خوبی میکردم چون فکر میکردم درسته، نه چون درکی از مهرورزی داشتم. بی آزاریم فرق داشته چون رنج رو میفهمم و قلبم طاقت رنج دیگری رو نداره، اما این کافی نیست. من لذت محبت بی دلیل رو باید میچشیدم جدای از باور به فلسفه ی «نیکی زاده شده از دانایی». باید لمس میکردم که عشق چه جوری پُرت میکنه باید میدیدم که عشق چه جوری پرواز میکنه، باید میرسیدم به اینکه عشق چه جوری معجزه میکنه.
و حالا میفهمم کجای من لنگ میزده.
Amy says "If it were an Islamic nation, it would be Leonardstan"
Big big lame mistake
The big bang theory*
دختر مضطربم. و دارم پاستیل نوشابهای میجوم. تو رمان سمفونی مردگان بود فکر کنم که مامانه هر بار میگفت فلانتو بپوشون آدم از فلان میچاد. همه فلانها به کنار آدم واقعنی از گردن میچاد. گردن های خود را بپوشانید.
میدونی با چشم بسته ادم نمیتونه به خوددوستی برسه. منظورم اینه که نمیشه هر گهی باشی و چشمت رو به رنگ قهوهایت ببندی و زر بزنی که آی ام ایناف و فلان... . اگه واقعا خودتو دوست داری باید گه درونت رو بشوری چون هرکی تو گه میمونه به خودتباهی دچاره نه خوددوستی.
یه خانمی هست به اسم Kaz Hawkins . حیفه که شنیده نشه. حیفه که فقط ۵۱ هزار تا سابسکرایبر تو یوتیوب داره...
آهنگ Surviving اش رو گوش بدید خودتون متوجه میشید.
وقتهایی هست که خواب بهتر نمیکنه. وقتهایی هست که چاره «فقط» بغله.