بالاخره بعد از هزار سال با یه نسبتا رفیق قدیمی رفتیم بیرون. خوش گذشت تا قبل از اینکه شروع کنه همش راجع به رابطه حرف بزنه. دوست دختر … نه، اساسا زن زندگی میخواد . حتی اگه شروع نمیکرد که هی بخواد نظرات نسبتا محترمانه اش راجع به رابطه رو تو مغز من فرو کنه شاید یه احتمالی یه کورسوی امیدی بود بخوام بهش از اون نظرم فکر کنم. اما حالا فقط امیدوارم دوستیه بمونه. که بعیده.
راستش اصلا به درک. زن میخواد و دوستی نمیخواد که نمیخواد. دو ساله بی دوست نمردم. از الان به بعدش هم نمیمیرم.
شاعر میگه مرنجان دلم را که این مرغ وحشی ز بامی که برخاست به مشکل نشیند
تا حالا نشده مرغ دل من از یه بامی برخیزه و یه بار دیگه برگرده بشینه، حتی به مشکل. هر وقت برخاسته ، برخاسته و تمام. تا حالا همیشه همینجوری بودم. مهری که از دلم کنده شد دیگه جوش نمیخوره. مخصوصا وقتی زیاد درد کشیده و سخت کنده شده.
این بار نه خوابی دیدم نه هیچی. یهو به خودم اومدم دیدم پشت تلفن بلند دارم به دوستم میگم: «من که دیگه دوستش ندارم» بعدش چند روز هی برگشتم به دلم رو کردم ببینم جدی بود و دیدم اره.
دیگر تمام شد.
آدم جوگیر نسبت به بقیه آدما دیدید تا حالا؟ یعنی طرف در کل نسبت به مسائل حالا شاید خیلی جوگیر نباشه. به شکل خیلی مزخرفی نسبت به آدمها اینجوره. یعنی اگه یکیو ببینه که یه ذره ازش تعریف میشه یا به هر دلیلی بقیه بهش سر موضوع خاصی توجه میکنن، این میره خودشو میندازه اون وسط شرحه شرحه میکنه تا توجه شخص مورد توجه رو بگیره.
این چندش ترین نوع آدم جوگیره.
خدا نصیب نکنه یکی از این آدمها از بخت بد جز نزدیکانتون باشن. باخت میدید اونم چه باختایی.
فکر کنم امروز بعد از حدود یه هفته بالاخره برگشتم به لاین.
دیروز یه ویدیو دیدم که توش پرسید اگه ازت بپرسن میون تموم آدمهایی که تا حالا شناختی قرار باشه یکیو انتخاب کنی که ببینی و باهاش وقت بگذرونی اون آدم کیه. من سه نفر رو انتخاب کردم که یکیشون دیگه تو این دنیا نیست. یکی دیگه اش یه دوستمه که بنا به مناسبات ! کمتر با هم در ارتباطیم و از راه دور سخت میشه اون صمیمیته ایجاد شه. یکی دیگه شون کسیه که به انتخاب خودم باهاش در ارتباط نیستم. تناقض عجیبیه میدونم. زنده است قابل تماسه و جز اون سه نفره اما احتمالا هرگز دیگه در عمرم باهاش تماس نمیگیرم. چون میدونم و به این باور رسیدم که مهم نیست چقدر روحمون به هم نزدیکه فکرمون منشمون کاراکترامون انقد با هم در تناقضه که ته ارتباطمون فقط درد و ناراحتیه. افسوس عمیقه. حس کردن عظمت اون پتانسیل و در عمل دیدن اینکه تو این دنیا تو این سطح از آگاهی غیرممکنه که اون پتانسیل به کار بیفته.
حالا هر بار که به میم فکر میکنم آرزو میکنم کاش میشد دور بشم ازش انقد دور بشم که کاملا فراموشش کنم. و دیگه درگیر این مزخرفات و حقارت های روزمره بینمون نباشم. اصلا یادم نیاد که همچین چیزایی بودن. الان که این فکر رو کردم دیدم هومممم چقدر شبیه ماجرای اون نفر سومه این قضیه.
ورای دروغ ها بازی ها و حقارت هایی که به جسم و ذهنمون وارد شدن و میشن، میان ما آدمها ماجراهایی هست.
اما نه اینجا نه این وقت…
شما مسئول خیانت کسی نیستید. ایضا شما قادر به کنترل خیانت کسی نیستید.بخواد بکنه با کمترین فرصت ها میکنه بخواد نکنه با تمام فرصت ها هم نمیکنه.
شما ناجی هیچکس نمیتونید باشید اگر کسی تمایل به کمک شما نداشته باشه. شما هرگز قلب کسی رو نمیتونید تسخیر کنید اگر درهای قلبش رو بسته باشه.
شما هرگز نمیتونید محبت و توجه کسی رو جلب کنید اگر میلش به شما نباشه. شما نمیتونید احساستون رو به کسی بفهمونید اگر نخواد بفهمه.
تنها آدمی روکه میتونید تغییر بدید خودتون هستید و تازه اگر بتونید شاخ غول شکستید.
اگر کسی رو دوست دارید دوست داشته باشید بدون ذره ای توقع و امید. وقتی امیدتون رو می برید اونوقته که تازه میفهمید تنها راه آرامش داشتن و خوشحال بودن تو رابطه ، بودن با آدم درست تونه. دیگه به خودتون اجازه عاشق آدم اشتباهی شدن رو نمیدید.
شاهین نجفی عشق رو خوب فهمیده وقتی میگه:
اگه فردایی باشه من با تو میسازم
بُرد من وقتیه که به تو میبازم
یه قصه دو نفره لحظه خداحافظی تموم نمیشه.نه لزوما. یه قصه یا قبلش تموم شده اونجایی که یکی یا هر دو یه جایی بریدن اما نشده که به زبونش بیارن، یا نتونستن یا دیگه اهمیت ندادن.
یا بعدش تموم میشه. بعضی قصه ها تا روزها و سالها بعد از جدایی تو دل و ذهن آدما پیش میرن. اون قصه هایی که لحظه خدافظیشون اشتباهی بوده ،بدبیاری بوده، حماقت بوده.
یه وقتایی به آدمایی درست وسط دوتا قصه اینجوری زندگی میکنن. همونایی که عاشقانه هاشون گریه است آهه، بغضه… با کسی هستن که نباید باشن، با کسی نیستن که باید باشن…
دیشب خواب ف رو دیدم. بغل کرده بود منو و خوب و خوش بودیم حرف میزدیم و نوازشم میکرد. دیدی وقتی صبح از خواب خوشی پامیشی واقعیت تو صورتت تف میشه چه حال بدیه؟ اما چشمامو که باز کردم و فهمیدم خواب بوده هیچ ناراحت نشدم. حالم هنوز خوب بود. اینجوری بودم که خوابشم خوب بود. من عاشقش نشده بودم ولی از تموم شدنش خیلی ناراحت شدم. ناراحت هستم. حتی نمیدونم که اصلا چقدر برای من خوب بود. ولی اشتباه کردم اشتباه کردیم . من شاید بیشتر. واقعا امیدوارم خوب و خوش باشه و یه آدم خیلی خوب سرراهش بیاد. چون دیگه امیدوار نیستم به من برگرده.
بعضی وقتا تو زندگیم دقیقا بدترینش بدترین چیزی که میتونستم تصور کنم پیش اومده. و همین به شدت باعث تعجبم شده چون نرمالش اینه که نه اون خیلی خوبه بشه نه اون افتضاحه. به این میگن تودهنی خوردن از زندگی.
چطور میشه یه آدم اینهمه قوی باشه ؟ به طور کلی میگم. نه که خودمو بخوام برا شما دوتا سه تا خواننده احتمالا گذری چیز خاصی تصویر کنم. خدا مگه ما رو از چی خلق کرده که انقد میتونیم؟ چطور من هنوز سرپام؟ مگه روح من از چیه؟
این روزا یادم نمیرن.
این روزا با این قیافه فریبنده شون. با تموم زهری که تو دلشونه،
آدم هایی که نبودن. میدونی نبودن آدما بیشتر از بودنشون فراموش نشدنیه؟
دیگه اینکه با بدن شنی بخوابم برام داره یه چیز نرمال خیلی دل انگیز میشه. بقیه چیزام دارن نرمال میشن ولی بعضیاش دل انگیز نیستن، مثلا اینکه باید برای اینکه بدنم شنیه به کسی که نباید، جواب پس بدم.
خوبه که عقلم سر جاش اومده. خوبه که بلد شدم به خودم نگیرم. خوبه که دیگه میفهمم آدما عقلشون سر جاشون نیست و بهتره به خودم نگیرم. خوبه که دیگه نمیشینم فکر کنم که چرا اولش اینو گفت اما آخرش اونو کرد. خوبه که فهمیدم آدمای تو زندگیم ضعفای خودشونو دارن و به تخمم،
احتمالا وقتی که بمیرم هنوز خیلی چیزا سر جاشون نرفتن، ولی اونم به تخمم.
آدما میان بهت میگن تو تنها نیستی. دیگه ازین به بعد احساس تنهایی نکن، یه دوست کنارت داری. ازین به بعد من هستم. تو همون وقتم میدونی همش دروغه. اما دلت میخواد باور کنی. چشمت رو روی نشونه های بد میبندی. با چشم بسته اعتماد میکنی. ته دلت هنوز میدونی یه جای کار می لنگه. و آخرش از همونجا همه چی وارونه میشه.
با اینکه تمام مدت میدونستی شوکه میشی. از اینکه شوکه شدی هم شوکه میشی!
من یکی دیگه ازین بعد دیگه هرگز به کسی دلگرمی الکی نمیدم. اگه کسی تو حال مرگم باشه اگه در خودم نبینم که آدم اون حرفی که میزنم نیستم، اون حرفو به زبون نمیارم، میخواد حتی یه «نگران نباش» ساده باشه.
تنهایی خودش به قدر کافی سنگین هست، دوباره حس کردنش وقتی زیر پات خالی میشه کُشنده است.
هیچوقت هیچوقت و هرگز توی حال و روز بدتون با کسی باب آشنایی باز نکنید. اینو من خیلی به چشم دیدم. بدترین آدما همون وقتا وارد زندگی آدم میشن.
دارم به این آهنگه که میگه I want my kisses back from you گوش میدم و همزمان با دپرشن دیل متمدنانهای میکنم. هر بار هم این یارو این جملهشو تکرار میکنه (I want my kisses back from you) خندهام میگیره. فکر میکنم این دیگه چه سایکوی گدای اوسگولیه! دختره چه عنشانسی بوده...!
شاید به نظر زردنویسی برسه اگر بگم باید با کسی رفت تو رابطه که خودش رو دوست داره و برای خودش احترام قائله. ولی زرد یا بنفش یا میخواد اصلا خردلی باشه در حقیقت ماجرا فرقی نمیکنه. آدمی که خودش رو دوست داره اولاً هرگز نمیره تو رابطه با کسی که دوستش نداره چون اینو بر خلاف منافع خودش میدونه، پس اگر با کسی هستی که خودش رو دوست داره مطمئنی که تو رو هم دوست داره که باهات مونده، چون این آدم در حق خودش و دلش ظلم نمیکنه. ثانیاً، آدمی که خودش رو دوست داره بهترین ها رو برای خودش میخواد، مادی و معنوی، توی رابطه با این آدم تو وارد یه زندگی این سبکی میشی. حرف خوب میشنوی، جای خوب میری، تایمت رو خوب میگذرونی، آدم باکیفیت تن به بی کیفیتی نمیده.
بنابراین از من میشنوید دنبال کسی نباشید که دوستتون داشته باشه، اونی که خودشو دوست داره گارانتیه.