دوستم اومد دو روز پیشم موند. آفرین بهش. گرچه تر زد به دستشوییم و خونی ش کرد و شرمش باد ولی همین که تا اینجا اومد دمش گرم.
حرف که میزدیم یهو یه چیزایی از دهنم میپرید که برای خودمم عجیب و جالب بود. با خیلیا بیشتر مواظب و خوددارم. منظورم بیان قضاوت و نظرم راجع به آدمها ها وکاراشونه. همیشه سعی میکنم ساکت بمونم. لیبل نزنم. مثلا به خاطر ضعف کسی بهش نگم اوسگول! حتی از درون خودم سریع در نطفه خفه اش میکنم اون قضاوت رو و اصلا به وسوسه ابرازش نمیرسم. اما با دوستم انگار از درونم قبل اینکه به خودم بیام خودجوش میزد بیرون این چیزا. و اعتراف میکنم که خوشم میومد از مدلم. میدونستم که ضعف کسی رو مسخره کردن خودش ضعفه اما هر دوتا ضعف رو میپذیرفتم و تظاهر نمیکردم. آدم خودش باشه و فحش بده بهتره تا فحش نده و خودش نباشه.
حالا دارم فکر میکنم چرا با این آدم اینجوری بودم و چی رو در من باز کرده بود.