یازده و بیست دقیقه یک یکشنبه زمستانی اما آفتابی نباید بره. نباید تموم شه. باید متوقف شه قاب بشه و بمونه و بعدش دیگه هیچی نیاد.
رسیدم به اونجای داستان که بروگر میخواد به نیچه حقیقت رو بگه…
گذاشتم کنار برای بعد از شام و بیرون رفتن. شاید برای فردا اصلا…