نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

بوس!

آیا این توقع زیادیه که آدم بخواد اولین بوسه‌اش مثل تو فیلما باشه؟  

+ترجیحاً در فضای باز؟


6:34


احتیاج دارم چشمام رو ببندم و آزادانه و بی محدودیت، ساعت‌ها با یکی حرف بزنم. از همه چی، هر چیز کوچیک یا بزرگ، عالی، معمولی یا سخیفی.



بستنی حصیری میخوام

زعفرانی میهن


مگر نه اینکه فصل‌ها تکرار می‌شوند؟

کاش میشد بعضی از موسیقی‌ها را بگذاری روی متن روزهایت تا هی تکرار شوند. همیشه و همه جا. می‌شد تصمیم بگیری بعضی از حرف‌ها را روزی سه نوبت بشنوی. یا بعضی از آدم‌ها را سنجاق کنی به زندگی‌ات. یا اصلا کاش می‌شد خودت را همه چیزت را خلاصه کنی توی خاطره‌ای و از ازل تا ابد زندگی‌اش کنی. 

خوابی چنانم آرزوست

هوا هنوز سرده و منم یاد گرفتم که قبول کنم که دیگه انتظار گرما نداشته باشم. البته نه مثل دفعه اولی که تو خوابگاه ۱۶ آذر رفتم حموم! برای اولین بار تو خوابگاه رفته بودم حموم و آب یخ بود. بدون اینکه هیچ فرضیه‌ دیگه‌ای به ذهنم برسه با خودم گفتم: «ببین تو الان اومدی زندگی خوابگاهی و دانشجویی رو تجربه کنی قراره بعد از این‌ها با سختی‌های زندگی روبه‌رو بشی همینه که هست تو خوابگاه خبری از آب گرم نیست باید عادت کنی غر هم نزن مشکلات بزرگتری هستن که از این پس باید باهاشون دست‌و پنجه نرم کنی»! و مثل یک قهرمان البته از نوع اوسکولش رفتم دوش گرفتم و کبود و لرزون اومدم بیرون و بعد فهمیدم تو زندانم مجبورت نمی‌کنن با آب سرد دوش بگیری چه برسه به خوابگاه. اما حالا فرق داره از اول اپریل هر روز هی به خودم می‌گم فردا دیگه هوا یه ذره گرم‌تر میشه‌ و هی فردا یه ذره سردتر می‌شه که گرم‌تر نمی‌شه. و بالاخره بعد از یک ماه و هشت روز به روش استقرا به این نتیجه رسیدم که دیگه بی‌خیال!

بازم غر دارم. دلمم درد می‌کنه. و یک ساعت و نیمه اومدم سالن مطالعه واسه و هیچ. الان فقط دلم می‌خواد می‌تونستم حرکت دنیای خارج از خودم رو متوقف کنم تو فیلما بهش میگن متوقف کردن زمان. ازونا که بقیه خشک میشن تو نمیشی! من اگر احتمالا بتونم یه بار این کارو کنم دیگه عمرا برگردونمش به حالت اولش. میرم می‌خوابم تا همیشه. 


آقامون بیل و راوو

مادرم پیام می‌فرستد که شوهر نکردی؟  برایش می‌نویسم : «بیل و راو». (اصطلاح لری است، بِیْلْ=بهل=صبر کن،  وِ=به،  رائو=... نمی‌دانم یعنی چی ! لابد یعنی سر فرصت!) 

بعد از ده دقیقه جواب می‌دهد: باور کن فکر کردم اسم شوهرته

برای هم آدمک‌‌های چپه شده و اشک درآمده از خنده می فرستیم. 

من راستی‌راستی چپه شده‌ام با چشم خیس می خندم. 



مستعد الهی


من؟ من یه کار و یه زندگی ساده میخواستم، یه گوشه ی امن و آزاد. و دیگر هیچ! فقط عصرا و غروبایی رو میخواستم که تو بسترشون بتونم مال خودم باشم... اما دنیا اینو برای من نمیخواد،  دنیا میخواد من سختی و خسران و حرمان!  رو تجربه‌ کنم و تلاش کنم و به زور، استعدادهای الهی که در من اشتباها به ودیعه گذاشته شده رو از کون خودم بکشم بیرون!