نمیدونم تا حالا چندبار اون قسمت بیگ بنگ که شلدون توش L'Chaim رو میخونه رو شر کردم. خیلی. اما الان تو این هوای ابری آخر شهریور بازم میچسبه. یه چیز عجیبی تو این تیکه است که مسخرگی ش رو تو خودش حل میکنه. علاوه بر اینکه شلدون با اون صدای داغونش خیلی خوب میخونه اون لیریک رو شخصیت شلدون با یه کنتراست خیلی دل انگیزی نشسته.
اینکه من دلم نمیخواد برم سایتای اداری حتی اگه برام منفعنی هم داشته باشن به نظرم یه موضوع غریزیه. خیلی ساده یعنی از اعماق وجود نمی خوام به دولت یا ارگانی آویزون باشم.
+ اینکه علاقهای به تموم کردن تزم ندارم چی؟!
آیا منظور گدایان شدن اساسا شاه خوبان رو از مرتبهاش نمیندازه؟
احتیاج دارم چشمام رو ببندم و آزادانه و بی محدودیت، ساعتها با یکی حرف بزنم. از همه چی، هر چیز کوچیک یا بزرگ، عالی، معمولی یا سخیفی.
یکی می آمد و میگفت یک زمانی وسط جیک جیک مستان تو، وسط سرانجام آن سفرت بعد از سال های سال، یکهو جایی میخوانی که معروفی مُرد. چقدر به نظر عجیب می رسید. میدانی زندگی هنوز بلد است جعبههای شگفت آور باز کند. بلد است داستان بسازد. بلد است... .
*سمفونی مردگان