دوستان همراه! رم رو بوی قورمه سبزی برداشته.، سرو خواهد شد نه با سالاد شیرازی بلکه با شراب مونته پولچانو.
یه همچین زندگی ای را برای تمامی روزهایم خواستارم!
اصلاً خدا شب را قرار داد که آدم خل تویش چراغ روشن کند بعد راه بیفتد و در یکدرمیان نور و تاریکی قدم بزند.
آن سوال تکراری را می پرسند اگر امروز روز آخر بود چه کار می کردی.
شاید سه چهار تا نامه برای سه چهار نفر می نوشتم شاید هم نه...و بعد با اولین پرواز میرفتم ساحل تمیزی توی جنوب و بقیه روزم را کالاماری و هشت پا میخوردم، به صدای دریا گوش میدادم و آفتاب میگرفتم.
چنین پستی را چندسال پیش توی وبلاگ دیگری نوشته بودم، خیلی گشتم پیدایش کنم اما نشد خلاصه امشب دیدم حوصله اش را دارم دوباره بنویسمش،
من بیشتر چیزهای دنیا را دوست دارم، یعنی اگر از من بپرسند چی را خیلی دوست داری توی این دنیا، احتمالا مجبور می شوم چندتا چیز را ردیف کنم بگویم به جز این چندقلم همه چیز را. اما خب حتماً میان این همه چیز تعدادی زودتر به ذهنم می رسند و لااقل فعلاً بیشتر کیفورم می کنند، این لیستِ البته به دلایلی ناکاملِ من است:
از چیزهای خوب زندگی چیست؟
سر شب. آن قرص ژله ای خوشگله را بخوری، همه ی چراغ های خانه را، زرد و سفید روشن کنی، کش موهایت را دربیاوری و بروی گوشه ی تخت زیر پتو کز کنی هدفونت را توی گوشت بگذاری و ترانه ی مورد علاقه ی بچگی ات را گوش بدهی. و احساس کنی توی امن ترین نقطه ی تمام عالم هستی قرار داری.
چند شب پیش In Bruges رو دیدم. حرف نداشت.