نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

شرح شب

۶ رسیدم خونه وقت کشتم تا هشت و نیم که به ضرب و زور پا شدم تا ۹ دور خودم چرخیدم که تصمیم بگیرم یه چیزی بخورم یا یه کاری بکنم یا چه جوری اصلا خودمو آروم کنم. دیدم چی بهتر از آشپزی. 

جونم براتون بگه خوراک مرغ مخصوص خودم رو درست کردم که فردا صبح تنگش باقلی پلو بذارم ببرم سرکار سر ظهر گرم‌ کنم بوش همه جا رو برداره و این کون نشسته ها اخ و پیف کنن. 

بعد همونجور که اون قل میزد شروع کردم ده شب پیلاتس کار کردن. من ده سال پیش با پیلاتس اشنا شدم. تنها ورزشی بود که دیگه هرگز ازم جدا نشد. انگار بخشی از خودمه. 

الان یه مگس خودش رو انداخت رو لامپ بالای تختم و به دیار باقی شتافت. 

دیروز خیلی حالم بد بود. انقد پایین بودم که فکر کردم برای بیرون اومدنم به این زودی ها امیدم رو قطع کنم. امروز صبح هم همین بود جوریکه به شرکت خبر دادم دیرتر میرسم. چون فکر کردم نمیتونم… اما ورق برگشت. سر کار هم به موقع رسیدم. انرژیم خوب بود و کاملا خارج از توقعم با دیروز از زمین تا آسمون فرق داشتم. 

الان یه لحظه حس کردم اوه چه رمانتیک بوی روستا و دود و چوب سوخته و اینا میاد.  فهمیدم بوی مگس سوخته است!