-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 اردیبهشت 1404 11:04
I’ll be your guide
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 فروردین 1404 13:46
It's like, in one moment, you don't want to listen anymore—you just want to speak. And it's like you don't want his child, even though it's growing inside you. Then suddenly, you get yourself back and you're more okay with her than with anyone else.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 فروردین 1404 22:45
Your love is in my life even before you were born You saved my soul And even if I don’t understand that I deserve that kind of love I know and I never doubt for a moment that you deserve that kind of father
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 فروردین 1404 22:10
میدونی فکر کنم فهمیدم چرا درونم انقد خوشحاله. انگار رقیبش رو از دست داده. چون هی الویت رو ازش گرفتم و دادم به کسی دیگه. حالا میدونه که این بار از این خبرها نیست و رقیب دیگه نمیتونه ببره. برای همین ذوق داره. موافق نبودم و بازم میخواستم سواری بدم و از این بابت شرمسار نیستم چون صادقانه عشق ورزیدم. و اصلا شاید برای همین...
-
چه خون آشام و مستسقیست این دل
شنبه 9 فروردین 1404 16:33
یکم شراب خوردم و کمی سرم گرمه. کم. هیچ دلیلی برای نوشتن و برای انتشار ندارم. از سر بیهودگی اینجام. صدای کلاغ که از بیرون میاد یاد تهران میافتم. امروز فهمیدم دلم برای جوونتر بودن هام تنگ میشه. چرا؟ همش بیخودی. چون فکر میکردم روبروم پر از فرصته. و اساسا اینکه فکر کنی بیست سالته پس نسبت به یه آدم شصت ساله بیشتر فرصت پیش...
-
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
سهشنبه 5 فروردین 1404 10:22
-
«هیچ میفهمی داری غصه چی را میخوری عطیه؟! تو مگر غصه بهتر نداری؟!»
یکشنبه 3 فروردین 1404 19:53
« همه درد عطیه شوهر معتادش حسین بود. مردی که عاطفه حتی توی صورتش بیشتر از کسری از ثانیه اتفاقی ،نگاه هم نمیکرد. کسی مثل حسین هیچوقت نمیتوانست درد عاطفه بشود. دنیای سیاه عطیه اما حسین پرور بود.» …
-
دردل های سربسته
یکشنبه 3 فروردین 1404 01:52
احتمالا امشب اون قاب رو بغلم میکنم و میخوابم. دیگه چیزی توی این ماجرا ربطی به ایگو نداره و برای همین دردناک نیست. غمگینم؟ اره . نه چون حس تنهایی یا فلان دارم. چون بعضی از واقعیت ها غمگینن. نگران دوشنبه ام؟ اره. چون میترسم برگردم به ایگو. چون من روزای تعطیل رو دوست دارم چون آزادم. چون روحم آزاده. ممکنه درک گذرایی...
-
برون تنی
جمعه 1 فروردین 1404 14:43
وقتی متواضعی چون میخوای نشون بدی «ببین چقد من خوب و متواضعم» هیچ متواضع نیستی هیچ، از متکیر هم بدتری. یه مدل متکبر خوار و خفیفی. اصلا خیلی چیز بدی هستی.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اسفند 1403 14:32
آش بار گذاشتم نمیدونم آش چیه. نخود لوبیا عدس گندم و جو همه رو میریزم با کمی سبزی اگه باشه و کشک اگه باشه و اگه نباشه ماست و سرکه رو قاطی میکنم جای کشک. غیر از ابن چی بگم. خبر خوب امروز همینه. کمی پایینم و با خودم میجنگم. همینه.
-
اندازه ها دروغ اند
جمعه 24 اسفند 1403 17:55
ذوق کردن، افتخار کردن، انگیزه گرفتن از جنس غمگین شدن ناامید شدن و عصبانی شدن هستن. همونجور که امیدواری و ناامیدی از یه جنسن. سالها طول کشید که اینو بفهمم. اما حال خوب هست. و شاید چیز عجیبی نیست که اون وسط بودن حال خوبه. که « نه غمگین بودن» «نه ذوق کردن» بی حس بودن نیست. چون در واقع «اون وسط» اون وسط نیست. در واقع...
-
غربت و گیر و گورهایش
یکشنبه 19 اسفند 1403 22:22
بالاخره بعد از هزار سال با یه نسبتا رفیق قدیمی رفتیم بیرون. خوش گذشت تا قبل از اینکه شروع کنه همش راجع به رابطه حرف بزنه. دوست دختر … نه، اساسا زن زندگی میخواد . حتی اگه شروع نمیکرد که هی بخواد نظرات نسبتا محترمانه اش راجع به رابطه رو تو مغز من فرو کنه شاید یه احتمالی یه کورسوی امیدی بود بخوام بهش از اون نظرم فکر...
-
حتی برای روزنامه تسلیتی نمیفرستیم
یکشنبه 5 اسفند 1403 00:31
شاعر میگه مرنجان دلم را که این مرغ وحشی ز بامی که برخاست به مشکل نشیند تا حالا نشده مرغ دل من از یه بامی برخیزه و یه بار دیگه برگرده بشینه، حتی به مشکل. هر وقت برخاسته ، برخاسته و تمام. تا حالا همیشه همینجوری بودم. مهری که از دلم کنده شد دیگه جوش نمیخوره. مخصوصا وقتی زیاد درد کشیده و سخت کنده شده. این بار نه خوابی...
-
بوی آن خانه شنبه ها!
شنبه 4 اسفند 1403 14:23
دوستان همراه! رم رو بوی قورمه سبزی برداشته.، سرو خواهد شد نه با سالاد شیرازی بلکه با شراب مونته پولچانو. یه همچین زندگی ای را برای تمامی روزهایم خواستارم!
-
آنم آرزوست
جمعه 3 اسفند 1403 12:11
یه روزی آرزوم این بود بیام کنار دریا زندگی کنم. تصور میکردم دریا جایی برای آروم بودنه. حالا عکس خونه های تو کوهستان رو میبینم و فکر میکنم واو بری اینجا دور از بدبختی این روزا زندگی کنی. خلاصه که به خونه و دریا و کوه نیست. میگن از درونت باید بیاد . اینکه از درونت باید بیاد رو من کاری باهاش ندارم و درست و غلطش رو زیر...
-
تمرین چیز عجیبی است
دوشنبه 29 بهمن 1403 21:31
عامو باید تمرین کنی :(
-
با خودت تنها باش یک روز و بعد بیا حرف بزن
یکشنبه 28 بهمن 1403 23:38
هیچی ندارم که بگم. هیچی.
-
خاک تو سری ها
سهشنبه 23 بهمن 1403 22:25
آدم جوگیر نسبت به بقیه آدما دیدید تا حالا؟ یعنی طرف در کل نسبت به مسائل حالا شاید خیلی جوگیر نباشه. به شکل خیلی مزخرفی نسبت به آدمها اینجوره. یعنی اگه یکیو ببینه که یه ذره ازش تعریف میشه یا به هر دلیلی بقیه بهش سر موضوع خاصی توجه میکنن، این میره خودشو میندازه اون وسط شرحه شرحه میکنه تا توجه شخص مورد توجه رو بگیره....
-
تپلویم تپلو
سهشنبه 23 بهمن 1403 00:18
یه چیز باورنکردنی در مورد خودم برام اینه که نمه نمه دارم وارد دسته تپلی ها میشم! دارم برمیگردم به دوره ابتداییم. من هرگز تو زندگیم اضافه وزن نداشتم. فقط بچگیام لپ داشتم و ازین بچه کمی تپلی ها بودم. تو راهنمایی و دبیرستان لاغر شدم و تو دانشگاه خیلی لاغر بودم ، بعدم ورزش رو شروع کردم و کلا وزن و هیکلم همیشه خوب و متمایل...
-
Quote
جمعه 19 بهمن 1403 15:51
Take another walk out of your fake world Please put all the drugs out of your hand You'll see that you can breathe without no back up So much stuff you got to understand For every step in any walk Any town of any thought I'll be your guide For every street of any scene Any place you've never been I'll be your guide
-
حالا دنیا نخواد بچرخه بگه این یه رقمو نچشیدی بیا نشونت بدم!
یکشنبه 14 بهمن 1403 17:46
قلیه ماهی درست کردم. مدل خودم با تن ماهی. دستپخت همه برای خودشون خوبه چون قلق خودشونو بلدن؟ یا واقعا اشپزیم انقد خوبه؟ امروز رو به گا ندادم با اینکه یه خط در میون تو سوشالم و خیلی هم روبراه نیستم. دیروز تو تایگر (ازین مغازه ها که چیزای جینگولی داره) یه دختره یه تراش بزرگ اشپزخونه رو برداشت (ظاهرا هویچ رو مثل مداد توش...
-
بی ژلوفن
سهشنبه 9 بهمن 1403 01:26
حس الانم مثل اون یکی دو دقیقه تموم شدن دردای پریودمه تو اون دوره ای که دو سه ساعت خیلی وحشتناک طول میکشیدن. بعد از دو سه ساعت شکنجه (بی اغراق) گریه و ناله و چنگ زدن به دیوار و کف زمین، تو یکی دو دقیقه درد آروم میشد. دقایق عجیبی بودن. میدونستی درد دیگه نیست اما هنوز اعتماد نداشتی، هنوز حتی حال خوبی هم نداشتی چون چیزی...
-
کی فکرش رو میکرد دریا اینهمه بیرحم باشه
دوشنبه 8 بهمن 1403 00:40
دلم میخواد برم دور بشم و تمام زندگی این دو سال رو کامل فراموش کنم. انگار اصلا اتفاق نیفتاده.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 بهمن 1403 19:12
آقای «چَه کسی بی؟ کَرکسی بی» مُرد.
-
کان ناظر نهانی بر منظر است امشب
پنجشنبه 4 بهمن 1403 01:36
این نه دوپامینه نه سروتونین این تویی این تویی این تویی
-
یه جایی پیش تو هست که آزادم که مستقل و بی نیازم که خوبم که کاملم که هیچی مهم نیست
چهارشنبه 3 بهمن 1403 23:50
من وموهام با هم بخشوده شدیم. وحالا تصمیم نهاییم اینه که بلند شن تا سر کون. نه کوتاه تا گردن. و خب مراقبت خیلی بیشتری از قبل میکنم. ذهنم میخواد بفهمه. و نتیجه گیریش اینه که جای سعی کردن برای بهتر شدن شروع کرده به پذیرفتن و رها کردن. ولی من میگمکه یه چیزی ورای ایناست. پای یه دعایی یه حسی به معجزه ای یه عشقی در...
-
آنچه تجربه به شما نمیگوید
جمعه 28 دی 1403 00:47
گاهی یه تصویر بهت میگه چی میخوای، چی دوست داری باشی، چجوری دوست داری زندگی کنی. قلبم باز درد میکنه. ناخن هام بالاخره بعد از صبر بسیار به مرحله خیلی قشنگ شدن نزدیک شدن. ایشالا بمونن واسم و به چیزی گیر نکنن برخورد نکنن زیر چاقو و لای پاشنه کفش نرن. ناخن خوشگل کردن رو تو یه دوره ای با یه پسره فلان بهمان شده یاد گرفتم....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 دی 1403 13:02
مهم نیست بمیری و هیچ کار نکرده باشی. واقعا مهم نیست.
-
Self destructive love
شنبه 22 دی 1403 00:45
من بنتون فریزر رو دوست داشتم چون قوی بود بالغ بود به خودش تسلط داشت صادق بود قابل اعتماد بود محترم بود باادب بود و میدونست چی میخواد. سوای همه جذابیت های فیزیکیش.
-
آینده بیا که من اینجا تنهام
جمعه 21 دی 1403 21:54
تا حالا شده دلتون بخواد برگردید به گذشته (نه حتی خیلی دورتون) دست خودتون رو بگیرید بغلش کنید بوسش کنید بهش راه و چاه رو نشون بدید؟
-
داستان راستان
چهارشنبه 12 دی 1403 16:26
احساس نیاز نمیکنم به روایت کاری که میکنم یا حسی که دارم یا اوضاع این روزها، نه اینجا نه برای کسی دیگه. شاید اولین باره حسی که دارم (نمیدونم حس کلمه درستی هست یا نه) کفایتم میکنه. چرا مینویسم؟ شاید برای آینده شاید برای کسی دیگه.
-
تنها نه ز رازِ دلِ من پرده برافتاد ، تا بود فلک، شیوهٔ او پردهدری بود
یکشنبه 9 دی 1403 19:51
میدانی مادر من، من پنهان شدنی نیستم. حتی اگر خودم بخواهم. روز رویارویی تو با خودت با این جهان بود وقتی که زنی دیگر از تو زاده شد. تو پنهان شدنی نیستی.
-
کفایت میکند بودن در هوایی که تو باشی
شنبه 8 دی 1403 22:32
دختر ! همیشه آینده آدم نیست که میاد دست ادم رو میگیره. گاهی گذشته ی آدمه. اون روزایی که تونستی اون روزایی که اسطوره خودت شدی. گاهی برگشتن الهام بخشه. امروز توی درد و رنج و سیاهی سرم رو گذاشتم و از خدا خواستم یه کاری کنه. تو چند ساعت چندین معرفت جدید به روم باز شد. اولیش اینکه هیچ بد نیست این سیاهی، همین حال همین رنج...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 دی 1403 23:16
ا مروز روز خیلی سنگینی بود. اصلا مطمئن نیستم فردا بهتر باشه. راستش اینه که هیچ امیدی ندارم. بی امید جلو میرم. فقط میدونم باید جلو برم. هر جوری که هستم. و دیگه امیدی ندارم که درست میشه. میدونم شاید هیچ وقت نشه. ولی دارم هرکار میتونم رو میکنم. و دمم گرم. با اینکه یه لحظه هایی آبی تیره رنگ کف دریا رو تصور میکنم و...
-
فارسی
پنجشنبه 6 دی 1403 11:51
فارسی دونستن به عقیده من یه امتیاز ویژه برای روح انسانیه.
-
من آیا در دنیای دیگری «من» هستم؟
چهارشنبه 28 آذر 1403 15:58
دو شبه تو خواب میرم یه دنیای دیگه. به شکل عجیبی کاملا از دنیای فعلی جدا میشم. هیچ کس هیچ چیز هیچ حسی حتی، از دنیای روزم باهام نیست. جوری که وقتی بیدار میشم تا ده دقیقه درگیر تطابق خودم با وضعیت موجود میشم. دنیای خیلی خاصی نیست. فقط کاملا یکی دیگه است. خیلی خیلی آرومتر و بی دردسر از این زندگی فعیلمه. روحم آزادتر و بی...
-
اگر
یکشنبه 11 آذر 1403 22:52
من حس میکنم اگه یه خواهر خوب مهربون پایه داشتم زندگی عشقیم کلا فرق میکرد. حالا تو این سن باز دلم تنگ خواهر داشتن شده. از طرفی … میدونی اصن «اگر» رو کاشتیم سبز نشد. نمیدونم چرا برگشتم به دوازده سیزده سالگیم یهو… که به واقعیت اعتراض داشتم. واقعیت خیلی به من یکی ریده. از یه جایی به بعد با همه کثافت و بوی گندش سعی کردم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 آذر 1403 22:35
تو حسن خود اگر دیدی که افزونتر ز خورشیدی چه پژمردی چه پوسیدی در این زندان غبرایی چرا تازه نمیباشی ز الطاف ربیع دل چرا چون گل نمیخندی چرا عنبر نمیسایی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 آذر 1403 15:43
هیچ جوره قانع نمیشم. یعنی اصلا درز یا حاشیه ای نمونده که بخوام ازش در برم و خودم رو گول بزنم. تا یه جایی مغز هر آدمی ظرفیت خر شدن داره. ظرفیت خود خر کنی بهتره بگم. نمیشه از یه جایی به بعد. حتی اگه شرایط بدی هم داشته باشی تهش مغزت میگه ببین اکی میخوای اینجوری باشه، باشه! اما من میدونم تو هم باید اذعان کنی که اصل ماجرا...
-
همان یادداشته برای هدایت
دوشنبه 5 آذر 1403 16:08
What if you know that death will not save you