-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 اسفند 1402 14:16
بی تفاوت بودن کافی نیست. باید دوست بداری… خاک تو چوکش باید دوست بداری!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 بهمن 1402 22:25
یه زمانی به نظرم کیوت و معصومانه میومد وقتی کسی try to fit in میکرد ! کسی رو میدیدم که سعی میکنه فقط محض ارتباط گرفتن با بقیه زور بزنه… حقیقتا الان به نظرم واقعا مشمئز کننده میاد. اونایی که زور مثبت میزنن مثلا سعی میکنن چیز قشنگی بگن ، یه کاری کنن که دوسشون داشته باشی معمولا همونایی ان که دروغم میگن زیرآبم میزنن و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 بهمن 1402 01:35
سالهاست دیگر که دنبال کلمه ها نمیگردم. قصه هام نگفته میگذرند. نخوانده میروند.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 بهمن 1402 16:12
چند وقت پیش یه خواب دیدم. یه جور تجلی. یه معرفتی بهم ظهور کرد که میگفتچرا واسه این چیزای مسخره خودتو پاره پوره میکنی. همش بازیه. الکیه.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 بهمن 1402 16:09
میگم دیگه شجاعت وجنگ و فلان بسه. حالا آرامش و شادی و لذت
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 آذر 1402 13:52
یازده و بیست دقیقه یک یکشنبه زمستانی اما آفتابی نباید بره. نباید تموم شه. باید متوقف شه قاب بشه و بمونه و بعدش دیگه هیچی نیاد.
-
وقتی که نیچه حقیقت را شنید
شنبه 25 آذر 1402 20:48
رسیدم به اونجای داستان که بروگر میخواد به نیچه حقیقت رو بگه… گذاشتم کنار برای بعد از شام و بیرون رفتن. شاید برای فردا اصلا…
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آذر 1402 20:08
به گذشته ام فکر میکنم. دوره نوجوونی و اوایل جوونی... اون حجم از مالیخولیا شگفتزده ام میکنه. میشه برگشت؟ دونه دونه تجربه ها حس ها و افکار قدیمی رو شکافت. پودر کرد و فوت کرد؟!
-
Rest in peace
شنبه 20 آبان 1402 17:44
تنکس گیوینگ از جرج وینستون آهنگ مورد علاقه من در تمام زمان هاست. جرج وینستون ماه ژوئن همین امسال مرد. رو پیجش هر سال اینموقع ها این آهنگ رو میذاشت و امسال هم بود. من به کلی فراموش کرده بودم مرده زیر آهنگ نوشتم که این قطعه برای من بهترینه… بعد دیدم که یکی اون بالا نوشته بود rest in peace و فلان. بعد یادم اومد که اره...
-
Feeling like home
شنبه 13 آبان 1402 22:57
امروز که نوبتم افتاد بعد اون یارو دیوونهه که کله ی طرف پشت باجه رو ک.. ری کرد، فکر نمیکردم تو کمتر از ۱۵ ثانیه مسئول پشت پیشخون رو از نقطه جوش برسونم به دمای یک روز اواخر اسفند. اون سری پسره بهم میگفت خیلی عجیبه تو با اینکه اینهمه استرسی هستی اما آدم کنارت آروم میشه. اینو بارها وبارها شنیدم. واقعا نمیتونم بگم درون من...
-
Quote
دوشنبه 8 آبان 1402 22:45
Still I feel, as If I’m a walking machine, Watching it all through a screen There is nothing in between to me This might as well not be real”
-
حتی نمیفهمی کجای قصه قافیه را باختی
شنبه 29 مهر 1402 14:29
یه قصه دو نفره لحظه خداحافظی تموم نمیشه.نه لزوما. یه قصه یا قبلش تموم شده اونجایی که یکی یا هر دو یه جایی بریدن اما نشده که به زبونش بیارن، یا نتونستن یا دیگه اهمیت ندادن. یا بعدش تموم میشه. بعضی قصه ها تا روزها و سالها بعد از جدایی تو دل و ذهن آدما پیش میرن. اون قصه هایی که لحظه خدافظیشون اشتباهی بوده ،بدبیاری...
-
طاووسی در همسایگی
یکشنبه 16 مهر 1402 19:05
سیب خریدم که بپزم با عسل و زعفرون که صبح بریزم رو فرنچ تست. ولی همونجور رو ظرفشوییه. اولین باره دلم میخواد کاشکی یکی بود کار خونه ام رو میکرد. عین مونیکا تو فرندزم تو کار خونه. فقط هم برای خونه خودم. خونه بابام زیر کونمو به زور تمیز میکردم. دلیل هم داشتم. پشیمون هم نیستم حقیقتش. اما سر خونه خودم وسواس دارم. حتی هرگز...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 مهر 1402 21:54
چقدر صبوری، چقدر
-
خواب و بیداری
سهشنبه 11 مهر 1402 15:51
دیشب خواب نبودم که مادریزرگم اومد پیشم. ولی انقد هق هق زدم که رفت. نمیدونم چرا تو اون حال بد باید مادربزرگم رو برای خودم تجسم کنم. و همینه که میگم اون اومد. و من تجسمش نکردم. شب که خوابیدم باز خوابشو دیدم. تو خواب داشتم دنبال جای خلوتی میگشتم که برم دراز بکشم واسه همین رفتم خونه اش پای پله ها یادم اومد که خونه اش رو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مهر 1402 11:15
تنم بوی لوسیون ضدآفتاب میده، دلم میخواد بنویسم از همه چیزایی که این روزا تو ذهن و زندگیم میگذره. اینجا نمیشه. شاید یه جای دیگه باز کردم و همه رو نوشتم. یه راه داره گذر از این حس خشم و تنفر و عصبانیت. از این حس قربانی بودن. بزرگتر بشی . و خوشحال تر بشی. تو بزرگ بشی اون چیزا و اون آدما کوچیک میشن برات.
-
A wasted life
جمعه 7 مهر 1402 20:34
It’s not because I haven’t done anything important in my life It’s because I’m losing it all
-
اینجوری هاست
شنبه 1 مهر 1402 10:53
مگه مردها از مردانگیشون برای پیشبرد کارها استفاده نمیکنن؟ چرا وقتی زنها از زنانگیشون استفاده کنن میشه غلط؟! اگه مردی از تن صداش بهره میبره که مدیر بودن خودش رو ثابت کنه هیچ غلط نیست که زنی برای رسیدن به هدفش سر کار عشوه گری کنه.
-
تو کجایی که الان دریا دلش تنگه ببینه ما دوتا رو با هم
جمعه 24 شهریور 1402 23:13
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 شهریور 1402 01:36
تو دقیقا همونی هستی که فکر میکنی نیستی.
-
Even though I know you don’t give a shit
شنبه 11 شهریور 1402 16:30
All I wanted was to be good To do everything in truth You bloody mother fucking asshole
-
کرده ها و نکرده ها
چهارشنبه 8 شهریور 1402 22:14
یه میل شدید پنهانی به اشتباه کردن در من وجود داره که هی همیشه از همه طرف مهار شده. واسه همینه گاهی میزنه به سرم برم خودمو غرق کنم، یه جوری همه اشتباه های نکرده ام رو یکجا کنم. من کلی تو زندگیم اشتباه کردم نه که نکرده باشم. اما اشتباه آگاهانه نه. به ندرت اشتباه آگاهانه کردم. یعنی وقتی اشتباه کردم که عقلم نرسیده.و در...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 شهریور 1402 00:06
I would have fallen for you I would have run away with you I would have broken the box If you were true If there was not a mirror always on your eyes, to make you see only you If you’re not fooling me then don’t fool yourself my friend
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 شهریور 1402 17:58
نمیدونم چرا هرچی مینویسم میذارم تو چرکنویس. اینم نمیدونم منتشر میشه یا نه. امروزم دریا بودم. همون ساحل همیشگی. اگر میتونستم هر روز برم دریا و آفتاب بگیرم میرفتم واقعا. فکر نکنم هرگز خسته بشم. این حال بعدشم خوبه ، میای دوش میگیری لوسیون میزنی و مثل جنازه می افتی. تازه خیلی هم تو آب نبودم. نمیخوام به چیزای دیگه فکر...
-
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
جمعه 3 شهریور 1402 14:16
نه تنها علاقه ام به مشروب برگشته، بلکه احساس نیاز دارم. یعنی این دومی جدیده. یکم برا خودم میترسم. خوشبختانه من همیشه بلد بودم جلو خودمو بگیرم . ولی از یه طرفی دارم از نظر روانی به سمت «به تخمم دنیا و مافیها» کشیده میشم با یه شتاب خوبی. و خب نه که بخوام از الکل به عنوان کاتالیزور استفاده کنم بلکه قضیه اینه که عواقب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 شهریور 1402 22:37
کلمه ها مسئولیت دارند
-
What I can not forget about you is the moon smiling at me on the beach
جمعه 27 مرداد 1402 15:06
دیشب خواب ف رو دیدم. بغل کرده بود منو و خوب و خوش بودیم حرف میزدیم و نوازشم میکرد. دیدی وقتی صبح از خواب خوشی پامیشی واقعیت تو صورتت تف میشه چه حال بدیه؟ اما چشمامو که باز کردم و فهمیدم خواب بوده هیچ ناراحت نشدم. حالم هنوز خوب بود. اینجوری بودم که خوابشم خوب بود. من عاشقش نشده بودم ولی از تموم شدنش خیلی ناراحت شدم....
-
One day all alone
چهارشنبه 25 مرداد 1402 23:13
بعضی وقتا تو زندگیم دقیقا بدترینش بدترین چیزی که میتونستم تصور کنم پیش اومده. و همین به شدت باعث تعجبم شده چون نرمالش اینه که نه اون خیلی خوبه بشه نه اون افتضاحه. به این میگن تودهنی خوردن از زندگی. چطور میشه یه آدم اینهمه قوی باشه ؟ به طور کلی میگم. نه که خودمو بخوام برا شما دوتا سه تا خواننده احتمالا گذری چیز خاصی...
-
اندر وصف آن عده ی معدودی که چس نمیشوند
شنبه 21 مرداد 1402 11:11
خیلی خیلی یه زن باید خوش شانس باشه که بدون ترس بتونه به مرد تو زندگیش مستقیم بگه خیلی خوش شانسه که اونو داره.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 مرداد 1402 23:07
من از «از دست دادن» نترسیدم. و این بزرگترین فضیلت من بود.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 مرداد 1402 23:01
تو تنها نیستی
-
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
دوشنبه 9 مرداد 1402 09:15
یک لحظه است. بارقه ای از حالی به غایت خوش. و گرچه خوب میدانی به زودی می بازی اش به روزمرگی سرتاسر دروغینی، بیهوده می کوشی تا چاره ای بیابی شاید بماند… نوشته ای، شاید نوشته ای گذرگاهی شود به آن حال عجیب.
-
معجزه ای مگر
دوشنبه 26 تیر 1402 22:47
من هیچکس رو دوست ندارم. و نمیدونم از کی اینجوری شدم.
-
اونو نکردم ولی چیزای دیگه چرا!
یکشنبه 18 تیر 1402 22:53
دیگه اینکه با بدن شنی بخوابم برام داره یه چیز نرمال خیلی دل انگیز میشه. بقیه چیزام دارن نرمال میشن ولی بعضیاش دل انگیز نیستن، مثلا اینکه باید برای اینکه بدنم شنیه به کسی که نباید، جواب پس بدم. خوبه که عقلم سر جاش اومده. خوبه که بلد شدم به خودم نگیرم. خوبه که دیگه میفهمم آدما عقلشون سر جاشون نیست و بهتره به خودم نگیرم....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 تیر 1402 18:19
دیشب تو ساحل زیر سایه اون ماه بزرگ قرمز که انگار فاصله اش تا آغوش ما یه وجب بود، روی شن هایی که ساعت یازده شب هنوز از گرمای تابستونی گرم بودن، تو کشاکش بوسه ها، به ذهنم اومد که به تعداد ستاره های بالا سرمون تو زندگی من شگفتی باریده … و باز هم میباره … و اینو من خوب میدونم
-
خوردن؟
شنبه 10 تیر 1402 09:31
یکی از چیزایی که خیلی برام لذتبخشه تماشا کردن آدم ها و حیوونا در حال خوردنه. شاید باورتون نشه هی تو دلم میگم الهی نوش جونت باشه. حالا اگه اون آدمو دوست داشته باشم که بیشتر. میدونی انگار طبیعی ترین و ساده ترین تلاش برای زنده موندن و زندگی کردنه. و من خوشم میاد که زنده ها زندگی رو دوست دارن، تحسین برانگیزه
-
دختری با شانه هایی هنوز صاف
چهارشنبه 7 تیر 1402 14:22
یکدفعه سفر میکنم برمیگردم دره گرم. میخواهم دستم را بگذارم روی شانه آن دخترکی که روی کاغذ مینویسد و بین کلمه ها شاخه باز میکند و پرانتز میگذارد و فلش میکشد، و بهش بگویم یک لحظه «برگرد». اون به من فکر نمیکند خیلی جوانتر از اینهاست که اهمیتی بدهد. دوست دارم شگفت زده اش بکنم با اینکه حس میکنم خجالت زده ام خواهد کرد....
-
توی تابستونِ دستای تو برفم
یکشنبه 4 تیر 1402 13:37
این آهنگه هست مال گوگوش که میگه واسه تو قد یه برگم… خیعیلی خوبه… :( آدم اینجوری عاشق میشه…
-
کدومو داری؟
دوشنبه 29 خرداد 1402 18:09
به شدت به یکی از این دو آپشن احتیاج دارم: یا به شکل معجزه واری دلم شاد بشه ، یعنی خدادادی یعنی از تو (داخل)، نه که چیز خاصی بشه ، گرچه شد هم خب دستش درد نکنه، یا اینکه برم بشینم تو یه دشت و صحرایی سیر دلم گریه کنم.
-
پروژه جدید آزادی و خوشحالی!
یکشنبه 28 خرداد 1402 21:14
مدت ها بود از دو سه ساعت قبل رفتن ننشسته بودم آرایش کنم. راستش ذوق خاصی ندارم ولی خب حالا که میز امشب بغل دریاست حیفه دو سه ساعت پای اینه ننشینم و اون عطر یاسی رو نزنم. بعدش مهم نیست. میخوام خودمو آزاد کنم و خوشحال باشم.