نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

قراردادهای اشتباهی

اعداد هم مثل قانون ها، قراردادهای ما هستند.

مثل همین عید من... که پست قبل درباره اش نوشتم. قرارداد تازه ای با خودم، با زندگی، با دنیا، با سرنوشت.

قانون ها بی شک شکست پذیرند. و قراردادها، بستگی به ما دارند، بی شک شکستنی...


دبیرستانی بودم، یادم نیست چندم. یک روز ساعتم را از مچم بازم کردم و گفتم این دارد من را بدجوری آزار می دهد. و تا سالها بعد من هرگز ساعت به دستم نبستم. 

امروز هم خط کش ها و و اندازه ها و و درجه ها و عددهای زیادی هستند که باید از خودم باز کنم. از ذهنم، از قلبم، از زندگی ام.

بعضی چیزها را نباید جدی گرفت وگرنه سوار تو می شوند و گاه آنقدر روی کولت سنگینی می کنند که در آخر زمینت میزنند، بعضی چیزها مثل همین  اعداد، همین قراردادهای اشتباهی...

هر که که یاد روی تو کردم جوان شدم


آدمها از لُپ پیر می شوند... دقت نکرده اید؟ دقت کنید اولین نشانه های چمدان بستن جوانی، چروک های زیر چشم نیست، بغل های چانه است، لپ ها از گونه ها به نرمی  سر خورده اند دو طرف چانه...

دلشان؟ آره من منکر آن نمی شوم. ولی خب پیر شدن دل از نظر لغوی چیز مهملی است... چون پیری قاعدتا امری برگشت ناپذیر است. اما دلی که پیر شده می تواند جوان شود. کافی است آن وسط ها مثل شعر حافظ یک نگاری پیدا بشود مثلا... پس اصلا اسم اشتباهی برایش پیدا کرده اند. دل از آن چیزهایی است که هیچ وقت سن نداشته، یک چیز مجرد بی زمان و مکان که فقط کیفیت خوشی اش پایین و بالا شده.


آدرس ها

 

بعضی از خیابان ها مثل دفتر خاطرات هستند. در طولشان که قدم می زنی حس ورق زدن البوم قدیمی عکسی را داری. ناگاه سر یک پیچ دلت می ریزد. زیر سایه یک درخت روبروی ساندویچی، خنده ات می گیرد. کنار ایستگاه اتوبوس غمی توی دلت موج بر می دارد. آدم ها غریبه اند اما زمین زیر پایت تو را خوبِ‌ خوب می شناسد. آدرس بعضی از خیابان ها را باید در ذهن حادثه ای یا خاطره ای یا داستانی  جستجو کرد. گاهی یک زندگی کروکی یک خیابان است.