نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

از رابطه ها

گاهی آدمها با یک جمله ی خیلی معمولی، حتی نه یک جمله، گاهی فقط با لحن خاصی که به گفتارشان می دهند از چشم تو می افتند.

مثلا رفیق ده ساله ای داشته ای، یک بار پشتت را توی یک دعوا خالی کرده است، یک بار جایی زیرآبت را زده ، حتی شاید کسی را نشان کرده بودی و او با اینکه می دانسته زودتر تورش کرده؛ اما تو هنوز با او مراوده کرده ای و هر چه بوده را به گذشته سپرده ای، یا اصلا تلافی اش را جایی سرش درآورده ای! به هر حال باز هم به رویش خندیده ای و بهش زنگ زده ای و ...

اما یک روز معمولی و در یک ساعت معمولی او ناگهان می گوید: " این پیراهن آبی بیریخت را دیگر نپوش!" . آن وقت تو یک تصمیم برگشت ناپذیر می گیری که دور آن یارو را خط بکشی... . شاید بشود گفت به اندازه ی همان یک جمله از ظرفیت تو باقی مانده بوده، به قولی جان به لب شده بودی... شاید هم نه، شاید فقط آن جمله، آن لحن، آن نگاه، تیز بوده، زهرآلود بوده، صاف نشسته آنجایی که نباید... و شاید هم آن جمله شکل داشته وجهه داشته مثل یک عکس مثل یک تصویر ، یک لحظه انعکاس چهره ی  کریه گوینده اش شده.


نظرات 2 + ارسال نظر
newman جمعه 19 شهریور 1395 ساعت 19:37

اتفاق افتاده برام :)

سبا شنبه 20 شهریور 1395 ساعت 13:02 http://sabanevesht.blogsky.com

موهای تنم سیخ شد
اشکم در اومد
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد