یک روز تعطیل برای خودت
یک روز که بتوانی اوهامت را توی صندوقی فلزی بگذاری درش را ببندی، هرچند لق و لوق! و زیرلب بگویی باشید تا فردا...
یک روز که نگاه کردنت به سقف با روزهای دیگر فرق داشته باشد. نه هیچ ترسی و نه رد هیچ آرزویی را روی خطوط و گوشه های نوک تیز چهاردیواری اتاقت جستجو نکنی. خودت باشی و حس بودن. کیفور از این خوش شانسی بزرگ. بی آنکه فکر کنی .
جمعه های مهربان طفلی... چقدر الکی تو سرتان زده اند. همه ی آنهایی که هرگز توی زندگی شان نفهمیده اند توقف چیست. در سکون تو ناشیانه و احمقانه بیقراری میگیرند. همه ی آنهایی که هرگز لختی درنگ نکرده اند.
بعدازظهر جمعه دست گمی از بغل یک مادر ندارد. کافی است نترسی. و خودت را بهش بسپاری. و دیگر فکر نکنی...
خب خیلی خوشحال به قضیه نگاه کردی!
مگه میشه ادم فکر نکنه اخه :/
نکنه تو هم ازونایی که تو زندگیشون توقف نداشتن!
تلخی غروب جمعه تلخی فرصت های ازدست رفته است
عصر پنجشنبه خوشحال و کیفور هستیم از اینکه چه کارهایی بکنیم تو این تعطیلات
و بعد یکهو غروب جمعه می بینیم همه روز رو هدر دادیم و هیچ کاری هم نکردیم و تازه کلی کارهای هفته بعد مونده !
تلخی غروب جمعه حسرت عمر از دست رفته است
یاد داستان یعقوب افتادم از کتاب "دشمنان" اثر چخوف
دقیقا منظورم منم همین بود که مشکل از همینجاست که فکر میکنیم جمعه باید چه کارهای بکنیم...
به عقیده ی من تعطیلی اسمش رو خودشه باید تعطیل کرد، همه چیز رو...
man hichvaqt too sare jome nmizanam
hamoontor k too sare paeez nazadam
bayad lezat bord b jaye in hajm namehrabuni
estefade mikonim ;)
این تیپ نوشتنو خیلی میدوستم
اونم تو رو میدوسته
تو هم منو میدوستی؟؟!
عزییییزم، آره کلا دوست داشتنی هستی