از دو روز گذشته بهترم. خیلی بهترم. راستش هیجان و استرسم سر جایش است اما لااقل دقیقا می دانم که برای چی استرس دارم و ناراحت هم نیستم. همین که شروع کنم به از سر گرفتن کارها استرسم هم کمتر و کمتر میشود. از صبح تا حالا تعطیل کرده بودم و داشتم خودم را روبراه می کردم آخه. این دو هفته ی گذشته من یکی از بزرگترین درس های زندگی ام را آموختم: "انجام دادن کارها". چند سالی هی این درس را خواندم و تجدیدی آوردم و افتادم. اگرچه قبل از این سالها، دوره هایی از زندگی ام نمره ام توی این درس الف بود. اما شاید بعضی از کارها بودند که انجامشان دانش یا تلاش بیشتری میخواست. مثل اینکه این دو هفته ی گذشته توانسته باشم واحد "انجام دادن کارها 2" را پاس کرده باشم. حالا بلدم چطور باید بزنم تو سر شک ها و تردیدها و ترس های احمقانه ام که منجر می شدند به فرار و تنبلی و رکود. بلدم ثبات قدم داشته باشم. و بلدم چشم بدوزم به یک نقطه و بگویم راهی جز شدنت نیست!