...همه عاقبت از رودخانه می گذریم، یکی مثل من به آب میزند، یکی سنگ و یکی تخته پیدا می کند. یکی هم به دامن این و آن آویزان می شود. من خیس خیس شده ام، دامنم پاره شده، رنجورم و می لرزم و حتی بغض کرده ام. اما برخلاف تو من زندگی ام را مدیون دامن هیچکس نیستم.
از نوشته های روزهایی کمی دورتر؛ اردیبهشت 94