این ته تمام بیمعرفتیهای دنیاست که مارمولکهایی که دوستشان داشتم، آنقدر زیاد، یکی از روزهای پاییز بی خبر گذاشتند و رفتند و هرگز برنگشتند. نه دیگر حتی توی گرمترین فصل سال. و گاه و بیگاه رفتن و سرک کشیدن به انباری به هوای شاید دیدن یکیشان، و در عوض هربار یافتن جنازهٔ خشکیدهٔ یک سوسک، ته تمام فقدانهای غمانگیز دنیاست.