ترم اول کارشناسیام توی خوابگاه ۱۶ آذر اتاقمان هشت نفره بود. معمولا وقتی چهارپنج نفرمان بیرون بودند مهناز توی واکمنش نوار کاست همیشگی اش را میگذاشت و وقتی میرسید به Born to make you happy ی بریتنی من کز میکردم گوشه تختم و خودم را می سپردم به اهنگی که برایش مخاطب درست و درمانی نداشتم. فرض ناگفته و نانوشتهام این بود که زندگی همانطور توی همان زمان ادامه پیدا خواهد کرد. کش خواهد آمد و عبور نخواهد کرد.