نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

حاجی و شرکتش


خواب حاجی را دیدم. وسط اتاق من ایستاده بود و جوری که حواسش به من هم باشد داشت با کسی با هیجان از آخرین پروژه‌اش حرف می‌زد. توضیح می داد که یک جور قبری در دست تولید دارد که آدم مرده را تویش بگذاری زنده می‌شود و بیرون میآید. توی عالم خواب من گوشه اتاقم روی تخت دراز کشیده بودم. دست‌هایم را روی سینه‌ام گذاشته بودم و به او نگاه می کردم. بعد بلند شدم بی‌آنکه لحظه‌ای درنگ کنم راه افتادم و از کنارش رد شدم. چیزی زمزمه کردم. درست یادم نیست چی... چیزی توی این مایه‌ها: من مردهٔ تو نیستم