نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

Never care for what they know

دلم برای روزای خوب بودنم تنگ شده. مثلا اون بهاری که تهران دنبال کارای ایتالیا اومدن میدوییدم. با همه استرس و اضطرابی که داشت هر وقت به اون روزا فکر میکنم حال خوبی میشم. دگردیسی بزرگی در من رخ داد. 

یا دوره ای که تو فلت دانشگاه بودم و اون بهاری که پنج تا امتحان سخت رو تو دوماه دادم. با همه تنهایی و غصه ای که داشتم… با همش جنگیدم. 

این یه بهار دیگه است نازنین. یه بهار به ظاهر غمگین دیگه. 

ابعاد چیزی که روبرومه بزرگ‌تر از همیشه است. اما من قویتر از همیشه ام. شنبه شش صبح بیدار میشم و تا هشت تو رختخواب میچرخم و فکر میکنم چطور از پسش بر بیام. 

وقتی دارم صبحانه رو ‌حاضر میکنم میفهمم فقط باید یه روایت عمیق تر درخشان تر ، با ارزش تر رو بچپونم تو کله ام و انقد تکرارش کنم که باورم بشه. 

تو اینجا هستی که از اینجا عبور کنی. اهمیتی نداره بازی آدمایی که میخوان این بازی رو بارها و بارها تکرار کنن. تو اینجا هستی که یاد بگیری و بری. 

از رنج کشیدن هر مدلی که باشه نترس. فقط تو میتونی ذاتش رو عوض کنی. برای همین پیش تو اومده.