نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

دردل های سربسته

احتمالا امشب اون قاب رو بغلم میکنم و میخوابم. 

دیگه چیزی توی این ماجرا ربطی به ایگو نداره ‌و برای همین دردناک نیست.

غمگینم؟ اره . نه چون حس تنهایی یا فلان دارم. چون بعضی از واقعیت ها غمگینن. نگران دوشنبه ام؟ اره. چون میترسم برگردم به ایگو. چون من روزای تعطیل رو دوست دارم چون آزادم. چون روحم آزاده. 

ممکنه درک گذرایی باشه؟ فکر نکنم . ممکنه فردا پاشم ببینم باز نیاز دارم که کسی پیشنهاد بده بهم که بیاد تو تمیز کردن دیوار کمکم کنه؟ ممکنه. 

ممکنه باز حس کنم که دچار یه جور اسارت  عاططفی ام؟ شاید اره شاید نه. اما حتی اگر هم این باربستن ایگو موقتی باشه برای این لحظه بی اهمیته. 

قلبم هنوز درد میکنه. و نمیدونم چشه. 

اینکه آدم بتونه انتخاب کنه کجا باشه یعنی آزادی روحش با آزادی مادی همراه باشه یعنی ‌مجبور نباشه آزادگی رو‌ هی فقط در درون تمرین کنه و تو‌خودش بچپونه از بزرگ‌ترین نعمات زندگیه