پشت خونمون یه مدرسه بود. بعداز ظهرا که سر و صدای بچه های سری بعدازظهر میومد، دوست داشتم.
شنبه یکشنبه ها اینجا نمیدونم از کجا صدای بچه ها میاد. فارسی که حرف نمیزنن ولی اصلا هیچ فرقی نداره سر و صداشون با اون صداهای اونموقع. بیشتر از بیست سال پیش بچه های ابتدایی یه شهرستان تو ایران بودن. اینا چندتا بچه پولدار ایتالیایین که احتمالا شنبه روزی جمع شدن خونه باغ پدربزرگشون (چه خوبه که اینا اینکارو میکنن زیاد) چون درسته خونه من کوچیکه اما این محله ای که توشم پر از خونه ویلایی های بزرگ و خونه باغه.
گاهی که سرم به کار خودمه پس ذهنم اینه که صداها از مدرسه پشت خونمون میان. مو نمیزنن. تو زمان ومکان گم میشم.