نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

خودمان را گول نزنیم

مسئله قراردادها نیست. مسئله بدیهیات است. 

اینکه ما قرار گذاشته ایم لبخند و جوابش یعنی چیز مشترک خوبی بین ماست یک وجه قضیه است. اینکه واقعاً هست یک وجه دیگر. حالا غریزه خودش سر در می آورد که کدام لبخند صرفاً قراردادی است و کدام نه. قراردادها در خور توجه اند چون بیشترشان بر پایه بدیهیات هستند. نمی شود بار مسئولیت را از گردن خودمان به آسانی باز کنیم با این بهانه که به قراردادها وقعی نمی گذاریم چون خیلی باحالیم. نه، هیچ باحالی نیست و همه اش بزدلی است.

این معصومیت گناه آلود

اعتراف کنم؟ من جادوگر بودم توی زندگی قبلیم. میخواستند آتشم بزنند گریختم. بی تاوان ماندم. 



تخس ترسوی درونم

بچگی نکردن، پذیرفتن مسئولیت علاقه و استعدادم و حتی تصور یک کار جدی کردن تا سر حد میل به مرگ مضطربم می‌کند. و این اضطراب من را همیشه زیر آب، در دست‌وپازدنی دائمی نگه می‌دارد. و راه حلش ساده است: باز هم جدی نگرفتن.

بچه یک روزه بزرگ نمی‌شود و چاره‌ای هم نیست. دست‌کم می‌شود اسباب‌بازی‌هایش را عوض کرد. آن توپ قلقلی را برداشت و با  لگوی خوشگلی سرگرمش کرد. 

سرانجام

همیشه تهش این میشود که هیچکار نمیکنی. فیلم هایی که میخواهی ببینی. زبان هایی که یاد بگیری. کتابهایی که بخوانی. چیزهایی که بنویسی...چشم باز میکنی میبینی چندسال گذشته از اولین باری که فلان ایده به ذهنت رسید. بعد چشمت را بازتر می کنی میبینی آن ایده را اجرایی نکردی که هیچ هزارتا کار دیگر را به بهانه اش نافرجام گذاشته ای. 

...

هیچ کار جدیدی نمیخواهم بکنم. هیچ دم تازه ای، تا وقتی بازدم قبلی هنوز توی سینه ام دست و پا می زند. فقط میخواهم سرانجام، سرانجامِ گذشته را ببینم.


توپ قلقلی نباشیم

البته  این احمقانه است که چیزی را به زور توی حلق خودمان فرو کنیم.  اما احمقانه‌تر  این است که سراغ هیچی نرویم و  توپ بادیِ کوچک، متوسط یا بزرگی بمانیم که به همان طریقی که قل می‌خورد سمت چیزی به همان طریق هم ازش دور می‌شود. 

و خوشگلی توی چشم صاحب نظر نباشد چرا؟

خوشگلی بعضی از دخترها توی برق چشم هاشان است. توی استقلال نگاهشان. و جور دیگر بودن حرفشان. 

عکس‌های جذاب دختره،  مدیر بخش مد مجلهٔ معروف فرانسوی‌ را نگاه می‌کنم. خوشگلی اش توی دماغ بزرگ، قوزدار و عقابی‌اش است که احتمالاً برای زیر تیغ بردنش اول باید سرش از زیر تیغ بگذرد. خوشگلی لیز توی جوانی جاودانش است. اینکه توی ۵۰ سالگی عاشق زنی دیگر شده و به خودش خندیده و ماجرا را هم برای همه با همان خنده تعریف کرده است. از خوشگلی آن دختر چهارشانه و هیکلی وقتی پرده برافتاد که جرئت کرد بگوید دست از تلاش برای لاغری کشیده چون بدنش همین‌طوری است و برای همین وزن ساخته شده. دیروز که از کنار آن جمع پسرها رد شدم و شنیدم دارند خوشگلی زن یکی از دوست‌هایشان را با دوست‌دختر همان دوستشان مقایسه می‌کنند، هی فکر کردم و فکر کردم که چرا حرف از زن که می‌شود فی‌الفور! هنوز نفس تازه نشده، حرف خوشگلی‌اش به میان می‌آید.  احساسات فمینیستی‌ام دچار غلیان شده بود که دیدم دارم بی‌انصافی می‌کنم. آدم مرد را هم که می‌بیند اول به ظاهرش نگاه می‌کند و مقولهٔ خوشگلی مقوله‌ای ضدزن یا حتی ضد انسانی نیست. آدمیزاد است و نظر دارد. منتها یکی کم دارد و یکی بیش. یکی دید می‌زند و یکی رویت می‌کند. یکی کوته‌نظر است و یکی صاحب‌نظر.


به گمونم

من همیشه گمان کرده‌ام رابطه‌های خوب مادرزادی خوبند. هنوز هم گمانم همان است. 


سال‌ها بعد

... و  نه هیچ چیز دیگری جز پوسته ای توخالی از نام ها، اشیاء، داستان های مرده.


عجیبن غریبا!

می‌دانی ما همه چیز را از روبرو از برعکسِ حقیقت می‌بینیم. چپ جای راست افتاده و برعکس.می‌خواهم بگویم  در اصل  این منم که دنبال تو می‌دوم و این تویی که می‌گریزی. توی تو، اینطوری است. بعد که می‌خواهی به دنیا نشانش بدهی اینطور به نظر می‌آید که تو دنبال منی. 

و اینگونه است که به خیال خودمان از رنج می گریزیم اما در رنج زندگی می کنیم


این همه تفاوت میون حقیقت و چیزی که ما با حواس پنجگانه مون برداشت می کنیم حیرت انگیزه. 

ما تو شبکه ی عظیمی از دروغ ها زندگی می کنیم.

بدانید و آگاه باشید

چسناله کردن آدم رو روشنفکر نمی‌کنه.

پیشامدها

وقتی از چیزی خیلی بترسید یا بیزار باشید حتماً سرتان می‌آید تا بهتان ثابت شود شما قوی‌تر از این‌ها هستید. سپاسگزار باشید، برای تک‌تک آن اتفاقات بد یا ادم‌های بدتر که معلوم نیست تلپی از ک...ن‌ِ بلند کی افتادند توی زندگی‌تان. سپاسگزار باشید چون دقیقاً همان چیزی بوده که بهش نیاز داشته‌اید.

و البته اگر می‌خواهید دیگر مجبور نشوید از این سپاسگزاری‌ها کنید فقط کافی است از چیزهای زشت دنیا نترسید، به جایش سعی کنید درکشان کنید یا صرفاً ندیده‌شان بگیرید. 

 

ذهن ماشین ها را نمی شود قلقلک داد

چی من را می رهاند از وحشت اینکه شاید فقط و فقط یک ماشین ام، معلوم نیست ساخته ی دست چه کسی؟  طنز پنهانی و معصومی میان خودمانی ترین نوشته هام در روزهایی دورتر. 

این به شجاعت تو بستگی دارد

نه آن دلیل‌‌های روشن، بلکه همیشه آن جزئیاتی که ازشان می‌گذریم، می‌بینیم اما نادیده‌شان می‌گیریم، سرنخی از حقیقت هستند. چرا؟ چون حقیقت درست به همان اندازه که وسوسهٔ پرده‌پوشی‌اش را دارد، تشنهٔ پرده‌دری‌اش است. و درنهایت سرنوشت این جدال را به تو ‌می‌سپارد. تا زمانی که ازش بترسی پوشیده خواهد ماند. بخواهی‌اش بی‌گمان تسلیم تو خواهد شد.


Truth


Do not try and bend the spoon. That’s impossible. Instead, only try to realize the truth.


What truth?


There is no spoon.


Matrix