داشتم فکر میکردم که لابد من با سرانگشت هزار الهه تقدیس شده ام که میتوانم هر وقت دلم برای کسی (گیرم نه همه) تنگ شد، گوشی را بردارم و بهش زنگ بزنم. بعد مثلاً از این ملکه های نیمهخدا باشم کمری صاف کرده با صندل های ده سانتی محکم قدم برداشته رفتم سمت تلفن. زانو که روی زانو انداختم، شماره را گرفتم و تلفن را میزان کردم روی پام زرتی سوکت شکست و پریز و سیم و همه اش با هم کشیده شد ییرون.
تقدس هم به گ ا رفت. با همان دلِ تنگ آمدم دراز کشیدم منتظر که خود مقدس ترش به موبایلم زنگ بزند.