نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

بهار


قضیه ساده است. آدمهایی با حال و روز من تحملش را ندارند. تاب آوردن بهار سخت است. الان برایتان پیچیده اش می کنم. گنجشگ ها می دانند در بهار چه باید بکنند. درخت ها هم می دانند. ابرها، هوا، علف ها، گربه ها، بچه ها، سنجاقک ها، بادها، جریان آب و خلاصه تک تک سلول های هستی خوب می دانند در بهار اوضاع به چه طریق باید باشد. و البته همه چیز هم برای آنکه طریق مذکورشان را پی بگیرند به راه است. همه در تفاهمی خودجوش شروع می کنند به آزاد کردن انرژی در بستری مهیا. آنقدر این انرژی زیاد می شود که اگر جزیی از آن نباشی میان آن منفجر خواهی شد. عاطلانه و باطلانه!

آدمهای بیچاره آنهایی که خالی از انرژی اند و یا بستر آزادسازی انرژی شان فروریخته، این بیچاره ها دچار تناقض مهیبی می شوند. سلول های طفلی آنها هم جزیی از همان سلول های هستی است اما انگار که آنها خود جزیی از هستی نیستند،انرژی اطرافشان انگار که آنها را می گذارد لای پنجره ای از اتاقشان که باز گذاشته اند تا هوای بهاری ازش بیاید تو، و هی فشارشان میدهد. و این طوری هاست که طرف های غروب قلبشان جر میخورد اعصابشان به هم می پیچد و دلشان میخواهد سر به تن هیچ دنیایی و هیچ بهار لعنتی نباشد. به این در اصطلاح می گویند spring depression!