نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نقطه ها

چرا نشود؟

چرا یک عمر وامدار لحظه‌ای نشود؟ 

چرا ناامیدی تو را در نقطه‌ای هم‌جوهر مرگ باشد؟ اما آرزومندی همواره فقط یک خیال؟



غربت

ریشه این کلمه ها را در نیاورده ام اما برای من دوری یک چیز است غربت یک چیز دیگر. چادرنشین هم که باشی چیزی پشت سرت جا نمی ماند. کوچنده که غریب نیست. 

غربت چندپارگی است. نه که دلت جایی و خودت جایی دیگر. نه این هم نه. غریب که باشی هر تکه از دلت جایی است. زندگی ات، حتی امیدهایت. حتی امروز و فردایت هر کدام سویی. یک روز با خودت عهد می‌بندی که دیگر منتظر چیزی و کسی نمانی و فکرت را از گوشه گوشه های این دنیا جمع کنی و پیش خودت نگه داری هر جا که خودت هستی. فقط آنجا. 

کجا فکر گریزپای تو اما به پای عهدها می ماند...


دلتنگ غریب ترین نقطه های زمینم

دلتنگ ماجراهای نزیسته‌ام در شب خیابانهایی که لازمانی بارانی قراری پنهایی داشته‌ام.