اینکه آدم لحظه مرگ چی رو آرزو کنه و چه حسی داشته باشه نسبت به زندگی از سر گذرونده اولا کاملا بستگی داره به مودش تو اون لحظه ، ثانیا چیز مهمی هم نیست کلا اونم چند لحظه و دقیقه است و اصلا چرا باید اعتباری داشته باشه.
امروز آروم و بارونیه، ماکارونی رو مدل ایرانی گذاشتم دم بکشه. فکر میکنم امروز روز آخر قشنگی میتونه باشه. روز میانه خوبی هم هست. روز اول؟ امروز اولین روز چی میتونه باشه آخه؟
Leave me some time for sorrow
لابلای یادداشت هام اینو که برای مواظبت از خودم نوشتم پیدا میکنم: «فحش بده، غر بزن ، انقد نایس نباش»
ایستادن مقابل این هجمه اگرچه سختترین کاره اما بزرگترین انگیزه هم هست.
وقتایی که خودت کافی نیستی شور و عشق خودت کافی نیست، وقاحت این بیداد مجبورت میکنه...
هر وقت دنبال خونه میگردم قبل از خونه خواستگار پیدا میکنم. از رو آگهی فیسبوک میان. اولش فکر میکنم واسه خونه پیام دادن بعد میبینم نه بابا واسه خودمه. امروز این یکی اومده نوشته ما با همدیگه تو فلان بار آشنا شدیم؟ تو دلم میگم کون ات لق از این ضایع تر pick_up line نبود بیای به ما بگی؟ پسره خوشگله و همین بغل گوشمه و به نظر کیس بدی نیست، ولی بعد دو سه تا پیام دیگه جواب نمیدم.
رو آرامش الانم نمیتونم ریسک کنم. حالا ریدم بش هیچ آرامش خاصی هم نیست ولی ما را به خیر این آلات ذکور هیچ امید نیست و فعلآ تو این وضع من شرشون کم باشه بهتره.
دارم به این آهنگه که میگه I want my kisses back from you گوش میدم و همزمان با دپرشن دیل متمدنانهای میکنم. هر بار هم این یارو این جملهشو تکرار میکنه (I want my kisses back from you) خندهام میگیره. فکر میکنم این دیگه چه سایکوی گدای اوسگولیه! دختره چه عنشانسی بوده...!
کاش میشد واسه دو سه روز اول پریود یکیو استخدام کرد بیاد به آدم محبت کنه. کارای آدمو انجام بده، ماچ کنه، انسانیت رو به نمایش بذاره، خریداتو بکنه بعد چیزای مقوی آماده کنه دستت بده، گوش شنوا و دست نوازشگر بشه. هی ازت بپرسه کاری نمیخوای برات کنم؟
این لازمه. این واقعا لازمه. شغل بسیار شریفی هم هست.
میدونی چی دلم میخواد؟ برم تو یه دورهمی نسبتا شلوغ شبانه ازونا که همه با هم حرف میزنن، و یه گوشه بشینم تخمه بشکونم ، کسی کاری به کارم نداشته باشه منم هیچی نگم به بقیه نگاه کنم و فقط شنونده چرت و پرتای جمع باشم. مهمونی بی ماجرا، آروم و بیخودی هی الکی کِش بیاد. اون وسطا خانم صابخونه وسط هیاهو بهم اشاره کنه و آروم بگه چایی نمیخوری بریزم؟ منم فقط بگم: نه ممنون.
خواب دیدم هیچ چیز هیچ شی یا موقعیت یا انسانی دارای معنی نبود. یعنی نمیشد بهش هیچ گونه برچسبی زد. و کل دنیا در چنان آرامشی غوطه میخورد که تا یک ربع بعد از بیداری این آرامش هنوز تو بدن من جریان داشت. در واقع چیزی جدی گرفته نمیشد. همه چیز فقط بود و همین.
توی خوابم اتفاق ها و آدم های متعددی بودن و از نظر بصری خواب متفاوتی نبود. فقط در تمام طول خواب آگاهی وسیع و عمیقی در جریان بود. و خیلی جالبه همون دم بیدار شدن در حالیکه همون آگاهی فوق العاده هنوز تو وجودم بود میدونستم که توی بیداری پایدار نخواهد بود و باید براش کلمه و تعریف پیدا کنم تا چند دقیقه بعد از دستش ندم. این پست چیزیه که ازش برام باقی مونده اینکه هیچ چیز جدی ای وجود نداره، هیچ چیز در ذات خودش ویژگی ای نداره. جنگیدن برای خوشحالی کاملا بیهوده است. و آرامش و حقیقت در تعریف نکردن و معنی ندادن به امور آدمها اشیا ماجراها و... هرچیزی توی این دنیاست.
به نظر من بهترین مدل قهوه، مدل ترکیهای هاست. بهترین قهوه، ترکه. تو ایتالیا میگن خدا صبح رو به خاطر قهوه اش آفرید. اول قهوه رو آفرید، بعد آب رو... و از این دست کشتهمردگی برای قهوه. ولی هیچ مدل قهوهشون به نظر من به کیفیت قهوه ترک درنمیاد. ترکیهای ها تو موسیقی هم خوبن. منظورم موسیقی سنتیشون نیست. آهنگسازای مدرن خیلی خوبی دارن، تو فشن و پوشاک هم خوبن، یادش بخیر دو سه سال پیشا که سر کلاس میرفتم یه بار یه بلوز خوشگل که از ایران اورده بودم تنم بود. لباسه رو از یه بوتیک که میرفت ترکیه جنس میورد گرفته بودم و طرح و پارچه و همه چی مال ترکیه بود. اون روز اول از همه صاف یه همکلاسی ترکیهایم بهم گفت وای چقدر این بلوزت قشنگه از کجا گرفتی؟ گفتم از کشور خودم اوردم گفت چقدر شما ایرانیها باسلیقهاید :))) آقا از منظر یه زبانشناس میگم زبونشون هم قشنگه خدایی.تازه اخیرا هم با یه شوی کمدیشون آشنا شدم یارو خیلی خوبه. من کم کمدی ندیدم از فرهنگای دیگه و خیلی راحت میگم این یارو محشره. حالا من مردمشون رو واقعا نمیشناسم زیاد و هرگز تجربه زندگی تو ترکیه رو نداشتم. اما اینا واقعیتاس دیگه.