نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

یازده و بیست دقیقه یک یکشنبه زمستانی اما آفتابی نباید بره. نباید تموم شه. باید متوقف شه قاب بشه و بمونه و بعدش دیگه هیچی نیاد.

وقتی که نیچه حقیقت را شنید

رسیدم به اونجای داستان که بروگر می‌خواد به نیچه حقیقت رو بگه… 

گذاشتم کنار برای بعد از شام و بیرون رفتن. شاید برای فردا اصلا…

به گذشته ام فکر می‌کنم. دوره نوجوونی و اوایل جوونی... اون حجم از مالیخولیا شگفت‌زده ام میکنه. 

میشه برگشت؟ دونه دونه تجربه ها حس ها و افکار قدیمی رو شکافت. پودر کرد و فوت کرد؟!