نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

دورهای نزدیک

گفته بودم یک روز برمی‌گردیم به خودمان می‌بالیم. 

فقط نبالیدیم. الهام گرفتیم. 


انقلاب یکجانشینی

همیشه فکر می‌کردم تصویر باران از پشت پنجره توی اتاق نیمه تاریکی کنار شعله ای کوچک لذت بیشتری دارد از تماشای شرشرِ آب‌ازسرگذشتگی‌اش توی بیشهء ناآشنایی. حالا اما دیدن عکس‌های باران‌های سرد و خاکستری توی مکان‌های نامعلوم و دور و بی آدم و تصور خودم توی آغوش آن دیوانگی بیشتر آرامم می‌کند. رهایی مگر توی دل راه‌های بی‌بازگشت نیست؟

در دام مانده باشد صیاد رفته باشد

داشتم فکر میکردم که این شعر حزین لاهیجی رو اولین بار کجا دیدم یا شنیدم تو ذهنم بود که ربطی به درس ادبیات فارسی دبیرستان داشت... و باز یادم اومد چیز خنده داری در رابطه باهاش وجود داشت که شعر به این لطیفی و حزینی رو تو ذهنم شکل کاریکاتور سخیفی کرده بود... و بله یادم اومد! معلم ادبیات دوستی سر کلاس براشون تعریف کرده بوده که ادبیات در تک تک لحظه های زندگیش حضور پررنگ و زنده ای داره در این حد که وقتی  یه بار اسهال شده همون‌طور که دم مستراح خونشون خیمه زده بوده عاشقانه میخونده: بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود.. داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود!  خلاصه اون وسطا آب قطع میشه و دبیر ادبیات خوش ذوق و فرهیخته شروع می‌کنه در وصف حال خودش این شعر حزین لاهیجی رو خوندن که:

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد 

و خب قاعدتاً

در گه مانده باشد آب هم رفته باشد!

اگه بگذریم ازینکه اسهال جناب دبیر ادیب به تصویر زیبای شعر لاهیجی توی ذهن منم رید، میخواستم بگم این شعر یه چیزی رو یه جوری میگه که من تا حالا ندیدم کسی اون چیزو انقد خوب گفته باشه...


به خانه من اگر آمدی

برای من اما ای مهربان!

چند شمع و شبی ابدی