-
فرداست که بر وسعت این بام کشد تن/ آن صبح که از باور چشمان تو دور است
پنجشنبه 15 شهریور 1397 19:18
عجیب است که دلم می آید حافظ را نبرم. دلم نمی آید سیمین را نبرم. *عنوان از سیمین بهبهانی
-
تو خواستی؟ من انجام دادم. تو میخواهی؟ اجابت کن.
چهارشنبه 14 شهریور 1397 20:49
خسته ام آنقدری که دیگر نگران نباشم. حالا هر چقدر هم نگرانی آن بیرون ریخته باشد. خستگی چنان سرریز شده که جای چیز دیگری نمی گذارد. من تمامم را بخشیدم. دیگر حتی اگر بخواهم، مضطرب نمیشوم. دستم را روی قلبم میگذارم و تعجب میکنم، چه بی اعتنا ساز خودش را میزند، کند و سنگین. حتی فکرم، هیچ بیراهه نمیرود، دراز کشیده روی پشت بام،...
-
خودمان را گول نزنیم
جمعه 9 شهریور 1397 19:35
مسئله قراردادها نیست. مسئله بدیهیات است. اینکه ما قرار گذاشته ایم لبخند و جوابش یعنی چیز مشترک خوبی بین ماست یک وجه قضیه است. اینکه واقعاً هست یک وجه دیگر. حالا غریزه خودش سر در می آورد که کدام لبخند صرفاً قراردادی است و کدام نه. قراردادها در خور توجه اند چون بیشترشان بر پایه بدیهیات هستند. نمی شود بار مسئولیت را از...
-
تا نباشد هر دمی تیغی به اندامت هنوز!
پنجشنبه 8 شهریور 1397 10:13
بالاخره وقت شد و دسکتاپم را جارو کشیدم. حالا مانده تا مرتب کردن تک تک فایلها. ولی همین که این چهارتا برگ سبز توی پسزمینه به چشم میآیند حالم خوب میشود. هیچ نباید گفت. هیچ نباید گفت.
-
کمرباریک!
سهشنبه 6 شهریور 1397 17:34
یادم رفته بود می شود رقصید. واقعاً یادم رفته بود!
-
گمگشته
یکشنبه 14 مرداد 1397 22:59
کابوس می دیدم، پشت هم، از هر دری. وسط کابوس هام یکی آمد و یک نوشته ام را دستم داد، پر از غلط هکسره. آب گوارا را نوشته بودم آبه گوارا. در گشوده را نوشته بودم دره گشوده. آن وقت برای "که" ی. معمولی خودمان ه نگذاشته بودم. هرگز آنگونه احساس گمگشتگی نکرده بودم! از اینجا خسته شده ام. صفحه مدیریت بلاگ اسکای دیگر...
-
دِین های ابدی به ساده ترین حضورها
شنبه 13 مرداد 1397 22:56
چندتا چرکنویس، من را بردند به روزهایی که توی سیاهی دلم کسی چراغی روشن کرد و من توانستم توی آن شبهای تاریک و تلخ، خودم را دوباره ببینم، خودم را دوباره بیابم. هرچند چراغ زود کور شد اما حقیقت دیدار با خودم نه. شاید به ناچار توی سرزمین کسی دولت مستعجل باشی اما کاش بتوانی خوش بدرخشی. در روزگاری که آن آدم دارد باز تصویر...
-
این معصومیت گناه آلود
شنبه 13 مرداد 1397 13:00
اعتراف کنم؟ من جادوگر بودم توی زندگی قبلیم. میخواستند آتشم بزنند گریختم. بی تاوان ماندم.
-
تخس ترسوی درونم
شنبه 13 مرداد 1397 09:39
بچگی نکردن، پذیرفتن مسئولیت علاقه و استعدادم و حتی تصور یک کار جدی کردن تا سر حد میل به مرگ مضطربم میکند. و این اضطراب من را همیشه زیر آب، در دستوپازدنی دائمی نگه میدارد. و راه حلش ساده است: باز هم جدی نگرفتن. بچه یک روزه بزرگ نمیشود و چارهای هم نیست. دستکم میشود اسباببازیهایش را عوض کرد. آن توپ قلقلی را...
-
آنچه فرا میگیرد رهایی از آموختههاست
جمعه 12 مرداد 1397 11:39
تائوت چینگ (دائو د جینگ)، لائوتزو
-
آن ها که دوستشان داشتم
پنجشنبه 11 مرداد 1397 22:54
این ته تمام بیمعرفتیهای دنیاست که مارمولکهایی که دوستشان داشتم، آنقدر زیاد، یکی از روزهای پاییز بی خبر گذاشتند و رفتند و هرگز برنگشتند. نه دیگر حتی توی گرمترین فصل سال. و گاه و بیگاه رفتن و سرک کشیدن به انباری به هوای شاید دیدن یکیشان، و در عوض هربار یافتن جنازهٔ خشکیدهٔ یک سوسک، ته تمام فقدانهای غمانگیز دنیاست.
-
سرانجام
پنجشنبه 11 مرداد 1397 15:03
همیشه تهش این میشود که هیچکار نمیکنی. فیلم هایی که میخواهی ببینی. زبان هایی که یاد بگیری. کتابهایی که بخوانی. چیزهایی که بنویسی...چشم باز میکنی میبینی چندسال گذشته از اولین باری که فلان ایده به ذهنت رسید. بعد چشمت را بازتر می کنی میبینی آن ایده را اجرایی نکردی که هیچ هزارتا کار دیگر را به بهانه اش نافرجام گذاشته ای....
-
نوشته های بی ملاحظه
چهارشنبه 10 مرداد 1397 01:29
فکر کرده بودم با جمله ها چه کنم. جمله هایی که گفتنشان بهتر بود. نگفتنشان هم دنیای کسی را ناتمام نمی گذاشت.جمله هایی که حوصله نمیکردم سر و رویشان را بشورم و مویشان را شانه کنم اما سینه ام را روی سرشان می گذاشتند که میخواهند بروند بیرون و برای خودشان بچرخند. خودم را راحت کردم و اسمش را گذاشتم: نوشته های بی ملاحظه. که...
-
دیدهنواز میآید، موی دراز میآید! همچو امید از زندگیام رفته و بازمیآید!
شنبه 6 مرداد 1397 17:08
مهم این است دماسبی بشود!
-
ببخشید اگر پیامی بی جواب می ماند
شنبه 6 مرداد 1397 14:05
چه اینجا، چه چندجای دیگری که صندوق پیام دارم گاه و بیگاه برایم نوشته ها، جمله های خوب می رسد. کلماتی که با دقت و شوق میخوانمشان و ساده لوحانه گمان میکنم دانگ خودم را گذاشته ام. اما اینطور نیست آدم ها از تو جواب می خواهند. بعد تازه یادم می آید اولین اصل ارتباط را فراموش کرده ام! ازم دلخور می شوند. گاه بهم برچسب میزنند....
-
از فانتزیهای خیلی قدیمیام
پنجشنبه 4 مرداد 1397 17:28
۴ مرداد ۱۳۹۷ است و من به جوانی جاودان معتقدم. هیچ ایدهای، خیالی، آرزویی جز توقف، توقف میان ساعت ۴:۳۰ و ۵:۳۰ بعدازظهر برنمیانگیزاندم. دارم فکر میکنم مثل سینما که به عنوان هنر هفتم بعد از رشد تکتولوژی آمد، هنری بیاید به زودی، مثلاً به نام انجماد در لحظه. تو را در فضایی قرار بدهد که ببینی، ببویی، بشنوی، لمس کنی، و...
-
هیش :/
سهشنبه 2 مرداد 1397 13:03
حتما من هم یک جا چیزی نوشته ام که از چشم کسی افتاده باشم. یا شاید بقیه مثل من نیستند؟ چشمشان اینهمه لیز نیست؟! مثلا گاه و بیگاه وبلاگی را میخوانی و از اینکه بادقت می نویسد و پربیراه نمی گوید خوشت می آید. بعد یکهو زرت پست سخیفی میگذارد مثلا در رابطه با اینکه دماغ فلانی کج است یا فلانی سلیقه ندارد و از من تقلید می کند!...
-
رفت و گم شد تو تگرگ!
سهشنبه 2 مرداد 1397 12:29
حال پرنده ی لانه گم کرده ای را دارم توی تگرگ. فقط میداند که خانه نزدیک نیست. لعنتی نزدیک نیست.
-
شب بماند
دوشنبه 1 مرداد 1397 21:22
اصلاً خدا شب را قرار داد که آدم خل تویش چراغ روشن کند بعد راه بیفتد و در یکدرمیان نور و تاریکی قدم بزند.
-
توپ قلقلی نباشیم
پنجشنبه 21 تیر 1397 14:29
البته این احمقانه است که چیزی را به زور توی حلق خودمان فرو کنیم. اما احمقانهتر این است که سراغ هیچی نرویم و توپ بادیِ کوچک، متوسط یا بزرگی بمانیم که به همان طریقی که قل میخورد سمت چیزی به همان طریق هم ازش دور میشود.
-
Le tue parole
یکشنبه 17 تیر 1397 11:15
بیست سالم بود و میخواستم حرفهای این ترانه رو توی مخ خودم فرو کنم. میخواستم فقط باهاش لب نزنم. میخواستم باورش کنم خودش بشم. میخونه: Non è giusto che una donna / per paura di sbagliare / non si possa innamorare / si deve accontentare/ di una storia sempre uguale *انصاف نیست که یه زن از ترس اشتباه کردن نتونه عشق...
-
پایان بخش بزرگی
یکشنبه 17 تیر 1397 00:25
من سرانجام به اون درجه از عرفان رسیدم که دیگه از هیچکس و در هیچ جا غلط املایی نمیگیرم!
-
?But is their best really good enough*
پنجشنبه 14 تیر 1397 16:37
به خودم سخت گرفتهام دوباره؟ داگویل را یک بار دیگر ببینم. *Dogville
-
حافظ
چهارشنبه 13 تیر 1397 16:39
میگه: قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود ورنه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود آخه جز حافظ کی میتونه انقد قشنگ جواب رد بده؟ آدم دلش میخواد لپشو بکشه بگه اشکال نداره میرم یکی دیگه رو میکُشم تو حیفی!
-
و خوشگلی توی چشم صاحب نظر نباشد چرا؟
سهشنبه 12 تیر 1397 19:06
خوشگلی بعضی از دخترها توی برق چشم هاشان است. توی استقلال نگاهشان. و جور دیگر بودن حرفشان. عکسهای جذاب دختره، مدیر بخش مد مجلهٔ معروف فرانسوی را نگاه میکنم. خوشگلی اش توی دماغ بزرگ، قوزدار و عقابیاش است که احتمالاً برای زیر تیغ بردنش اول باید سرش از زیر تیغ بگذرد. خوشگلی لیز توی جوانی جاودانش است. اینکه توی ۵۰...
-
دیگرها
دوشنبه 11 تیر 1397 11:12
به عکسهای مردم دیگر در جاهای دیگر توی صفحهٔ نشنال جئوگرافیک که نگاه میکنم نمیتوانم باور کنم اینها به اندازهٔ من یا به اندازهٔ «ما» اضطراب دارند. تو گویی دوردست همیشه جایی است به مثابه بهشت. گاه توضیحات عکسها را نمیخوانم. در کسری از ثانیه قصهٔ پریواری برای تصویر آن سه دختر روبروی آینه میسازم. و فکر میکنم کی...
-
a very hidden dream
دوشنبه 11 تیر 1397 10:39
حالا به کجای دنیا برمیخورد اگر من خواننده میشدم؟!
-
بمن بگو چرا
یکشنبه 10 تیر 1397 12:24
از مادرم میپرسم: چرا؟ واقعا چرا؟ چرا من به وجود آمدم؟ میگوید: برای اینکه اظهار نظر کنی.
-
فصل دیگری
جمعه 8 تیر 1397 01:37
کی مثل من دلش برای زمستان تنگ شده است؟ زمستانی خیلی سرد. صدای سوختن چوب. بوی عطری شیرین. خزیدن توی لباس پشمی بزرگی و خود را گم کردن توی چشمهای آدم دیگری. و شور و بیخبری. و جنون و بیخبری. و تب کردن و بیخبری.
-
البته تا قبل از اینکه حسن خزش کند
یکشنبه 3 تیر 1397 19:41
معروف است توی دنیا که آتشنشانی شغلی سکسی برای مردهاست. از من میشنوید؟ نچ! هیچ شغلی سکسیتر از کلیدسازی نیست. پینوشت: و نه به خدا! نه از آن جنبهٔ بصری که احتمالاً برخی از اذهان منحرف شما طرفش رفته. از بُعد معناگرایانهاش. از جهتی که یارو میتواند در بستهای را باز کند. و حالا دست کم که اینطور به نظر میاید که حل...
-
معلم
یکشنبه 3 تیر 1397 16:45
خانم ط در چشم های ده ساله ی من آدم غمگینی بود. مادرم که دفتر مشقم را امضاء میزد زیرش برایش مینوشت: با تشکر از زحمات بی دریغ همکار گرامی، معلم فرهیخته و مهربان که... هر چقدر این جمله طولانی تر میشد خانم ط آن روز با من مهربان تر بود. و مهربانی اش البته باز با توجه به درازای جمله چند روزی طول می کشید. مادرم که حوصله...
-
ما اینجوری بلا شدیم
جمعه 1 تیر 1397 12:55
آن ضبط صوت نوک مدادی که درست اندازهٔ کلهٔ شش سالهام بود با آن تق دلانگیزش موقع چپاندن نوارکاست، ته تمام تفریح های دنیا بود. آن وقت اندی شروع میکرد به خواندن: بلااا اااای بلاا ااای. وسط گل قالی میایستادم و هیچ چیز بیشتر از چین دامنم دلخوشم نمیکرد.
-
به گمونم
دوشنبه 28 خرداد 1397 23:28
من همیشه گمان کردهام رابطههای خوب مادرزادی خوبند. هنوز هم گمانم همان است.
-
صبوحی
شنبه 26 خرداد 1397 12:29
از جزوهٔ دوستداشتنیم عکس گرفتم. صفحه به صفحه. خسته شدم اون آخراش و اومدم صفحههای آخرو بیخیال شم. اما نمیشد که جزوه دمبریده بمونه. آخرین عکس ارزید به آخرین صفحه که اون گوشهٔ بالاش نوشته بودم: به پرواز شک کرده بودم به هنگامی که شانههایم از توان سنگین بال خمیده بود
-
You're here, there's nothing I fear
پنجشنبه 24 خرداد 1397 23:23
آن صحنه از تایتانیک را به خاطر بیاورید که رز میخواهد خودش را از کشتی بیندازد توی دریا و جک سر میرسد و باقی ماجرا. حالا یک جایی دمدست توی ذهنتان نگهش دارید تا جانم برایتان بگوید امروز چی شد. یک پل هوایی سر خیابان ماست که بیتردید یکی از مکانهای خیلی خیلی مورد علاقهٔ من در همهٔ گُندگی این جهان هستی است. کمتر پیش...
-
چیستیِ زیبایی
دوشنبه 21 خرداد 1397 21:27
کاملاً سیه چرده بود. با دستکم بیست تا جوش بزرگ و کوچک سفید روی صورتش. از عابری اگر میپرسیدی زیباست یا نه، حتماً میگفت: نه اصلاً. چشمهاش سیاه و درخشان بودند مثل صافترین شب تاریخ. کنار مأمور کشیدن کارت اتوبوس منتظر ایستاده بود. کارتم را که از کیفم درمیآوردم شبش را دوخته بود به دستهام. مأمور گفت: برای این خانم...
-
حتی بدکار نیستند، فقط سستاند
شنبه 19 خرداد 1397 01:03
دن ژوان در جهنم، جرج برنارد شاو
-
سالها بعد
شنبه 19 خرداد 1397 00:00
... و نه هیچ چیز دیگری جز پوسته ای توخالی از نام ها، اشیاء، داستان های مرده.
-
عجیبن غریبا!
چهارشنبه 16 خرداد 1397 10:20
میدانی ما همه چیز را از روبرو از برعکسِ حقیقت میبینیم. چپ جای راست افتاده و برعکس.میخواهم بگویم در اصل این منم که دنبال تو میدوم و این تویی که میگریزی. توی تو، اینطوری است. بعد که میخواهی به دنیا نشانش بدهی اینطور به نظر میآید که تو دنبال منی.
-
گاهی اونقد میبخشم که تهش دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم
چهارشنبه 9 خرداد 1397 19:09
میدونی بزرگترین قدرت من چیه؟ اهمیت ندادن. میدونی چهجوری بهش رسیدم؟ با بیش از اندازه اهمیت دادن.