-
لالایی
دوشنبه 7 خرداد 1397 01:36
بالغ شده بودم وقتی به تلخی فهمیدم که خواننده میگه: «گل زود خوایبد مثل همیشه / قورباغه ساکت! خوابیده بیشه! » و نه چیزی که من با ذهن کودکانهام صدها شب، صدها بار به شیرینی شنیده بودم: «گل زود خوابید مثل همیشه / قورباغه ساکت، خوابیده پیشش »
-
کلهٔ دنیل بنوآ فرناند
چهارشنبه 2 خرداد 1397 17:17
داشتم خرت و پرتهام را مرتب میکردم که کپی پاسپورت یک یاروی فرانسوی را، بازمانده از محل کار قبلیم، میانشان دیدم. پشت کپی یکی دوتا از شعرهای بهار را نوشتهام و احتمالا برای همین نگهاش داشتهام. اسمش دنیل بنوآ فرناند است. فقط اسمش. فامیلش یک چیز سخت دیگری است. این تازه یکی از آن آسانهایش بود. هر کدام شش متر اسم...
-
فیسات و ادات
چهارشنبه 2 خرداد 1397 16:20
داشتم فکر میکردم که لابد من با سرانگشت هزار الهه تقدیس شده ام که میتوانم هر وقت دلم برای کسی (گیرم نه همه) تنگ شد، گوشی را بردارم و بهش زنگ بزنم. بعد مثلاً از این ملکه های نیمهخدا باشم کمری صاف کرده با صندل های ده سانتی محکم قدم برداشته رفتم سمت تلفن. زانو که روی زانو انداختم، شماره را گرفتم و تلفن را میزان کردم روی...
-
استاد م
چهارشنبه 2 خرداد 1397 12:16
عجیب نیست که من تو تمام زندگیم هرگز انقد آروم نبودم؟ باید یه شیشه جای مربا بیارم بشورم و خشک کنم و هفتهشت ثانیه نمونه بردارم بندازم توش، نگه دارم برای بعدها، روزهایی در آینده که شاید دیگه انقد آروم نباشم و احتیاج پیدا کنم به سرنخی از آرامش. یا نه؟ من به صلح ابدی رسیدم؟ ... اینجوریه که آدم به یه چیز خوب پی میبره و...
-
وقتی کائنات طرف منه!
سهشنبه 1 خرداد 1397 11:57
دیشب یه کرهخری به خوابم اومد و گفت: تو همش انتخابهای غلط میکنی! نمیدونم شاید کرهخر نبود اصلاً خر نبود یا کره نبود. چون من ندیدمش و فقط یه صدا بود. برای همینم صبح که چشامو باز کردم وحشت کرده بودم، انگار صداها مثلاً قویتر یا واقعیتر از تصویرا باشن. خلاصه ما از صبح تا حالا در درون هی به خود پیچیدیم و تکرار کردیم:...
-
Siddhartha
دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 11:29
What could I say to you that would be of value, except that perhaps you seek too much, that as a result of your seeking you cannot find. Hermann Hesse , Siddhartha عکس رو از تیتراژ بیگ بنگ تئوری اسکرین شات گرفتم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 اردیبهشت 1397 01:34
الان از دنیا فقط موهای بلندم را می خواهم
-
تجربه را باید از گوشش آویزان کرد
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1397 00:29
یعنی تو میگویی اگر من الان خودم را خوابچپان کنم فردا میتوانم پنج صبح بیدار شوم؟! یک عمر تجربه، افراشته، قاطع، راسخ، فرمند و گران مقابلم ایستاده میگوید: نع! پس تو میگویی چه رانگ است با من که هیچ وقت خدا نمیتوانم به کاروبارم برسم؟ صبح که خوابم. عصرهم که یا ملولم یا زیادی ملنگم، شب هم که اتاق فرمان کلاً توسط...
-
from best vows ever
سهشنبه 25 اردیبهشت 1397 13:35
Amy: From that first moment in that coffee shop, I knew that there was something special between us. Even thought I did work on a study that disproved love at first sight! Sheldon: I loved that study the moment I read it! Ironic , huh?! Amy: Clearly It was wrong, because I felt something that day and those feelings...
-
*Let the rain come down and wash away my tears
دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 22:59
آن شب سرد برفی که از درد بخیههای لبم بیدار شدم دقایقی گمان کردم که من هرگز دیگر روی خوشی و آرامش را نمی بینم. لااقل حالا حالاها نه. هرچند درد شدیدِ لب پارهام کماهمیت، مثل آخرین تودهنیای بود که به کتکخورده ای در مرز بیهوشی بزنند. یک ژلوفن خوردم و چند دقیقه بعد خوابم برد . ولی خوشبختی هیچ دور نیست، یک بار مثل قرص...
-
پیشنهاد
جمعه 21 اردیبهشت 1397 23:53
این را بیل گیتس به من پیشنهاد داد که ببینم! من هم به شما پیشنهادش میدهم: سایت Dollar street . مسحورش شدم . عکسهایی است از خانوادههایی در نقاط مختلف دنیا. از هر خانواده، خانه و وسایل زندگیشان کلی عکس هست. خوراک آنهایی است که مثل من توی تاریکی از دور به پنجرهای روشن نگاه میکنند و با خودشان فکر میکنند الان توی آن...
-
Sadness! Nun needs you
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1397 11:33
Inside out را حتماً دیده اید؟ ندیده اید؟ خب ببینید. من هم یک Joy لنگه ی جوی رایلی توی وجودم دارم. همانقدر احمقانه و لج درار به زور میخواهد من همش هپی باشم. اتفاقاً زورش هم به بقیه می چربد. حالا تا نزند همه ی جزیره های درونم را نیست و نابود کند ول کن نیست.
-
Consequences of a careless act
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1397 22:29
جرج مایکل را توی ویدئوی careless whisper یادتان است؟ الان کلهام شکل همان کلهٔ لامصبش شده، کمی تیرهتر! همانا کاری نکنید که سه ماه بعد به هیئت جرج مایکل در زمزمههای بیپروا درآمده و جز صبوری چارهای نتوانید کرد. حالا هر چقدر هم آن اولهاش ملوس شده بوده باشید! به این روزهاش نمیارزد.
-
To the Emperor
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1397 00:25
اشو میگه تنهاییتون رو قدر بدونید تا جایی که از ارزشمندی احساس امپراطور بودن کنید. تنهایی رو فقدان نبینید که در اون صورت گدا خواهید بود. میگه امپراطورها با هم ملاقات میکنند و گداها با هم. تو رابطه ای که آدما سیر هستند به سلامتی هم پیک میزنن و تو رابطه ای که آدما گرسنه هستند از هم بهره جویی می کنن. میگه گدای محبت تا آخر...
-
خانم م میگفت همیشه حتما تحت هرشرایطی عنوان بزن!
سهشنبه 18 اردیبهشت 1397 21:29
خودم را به ایستگاه ها می سپارم. شالم را باد می برد. سی تا خیابان را زیرپا میگذارم تا دفترم را پیدا کنم. برمیگردم دفتر به بغل روی دیوار سایه هایم را میبینم: هرقدر لوند و زیبا، همانقدر مصمم و قوی. یک دیوار و این همه ملکه ی بی کم و کاست! این ها همه بازتاب پیکر زنی است که توی ایستگاه ها جامانده، شالش را باد برده، پاهایش...
-
و اینگونه است که به خیال خودمان از رنج می گریزیم اما در رنج زندگی می کنیم
یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 11:51
این همه تفاوت میون حقیقت و چیزی که ما با حواس پنجگانه مون برداشت می کنیم حیرت انگیزه. ما تو شبکه ی عظیمی از دروغ ها زندگی می کنیم.
-
writing
شنبه 15 اردیبهشت 1397 15:13
...writing was my home, because I loved writing more than I hated failing at writing, which is to say that I loved writing more than I loved my own ego, which is ultimately to say that I loved writing more than I loved myself. Elizabeth Gilbert
-
The choice
شنبه 15 اردیبهشت 1397 00:18
(Playing video games) Leonard: What are you doing? Sheldon: The light is red so I came to a stop Leonard: You're in a stolen cop car with a dead hooker in the trunk. You don't have to obey traffic laws Sheldon: I know I don't have to. The fun is choosing to. The big bang theory
-
جونی وسط آن همه در و گوهر
جمعه 14 اردیبهشت 1397 22:01
داشت جیغ میزد که تو فلان را خوردی بهمان را خوردی و... تو چی و... چی و... آقا من فحشدانیام محدود است به یک کون و حواشیاش. این چیزهایی که این خانم گفت را یادم نمیآید. خلاصه حرفهای بد زد دیگر. آخرش گفت: ببین مهسا جون! دور برادر منو خط بکش! حالا من کار ندارم به اینکه برادره دیگر چه بی اختیار بدبختی بوده، یا مهسا چرا...
-
شمشیر سینا
شنبه 8 اردیبهشت 1397 15:01
سینا از توی درخت ها داد میزند: میدونم اون بالایی! مادرش به دنبال صدا میگردد و سینا را پایین تر میان برگها می بیند: سینا همونجا واسا یه عکس ازت بگیرم. نیا بالا نیا دیگه میگم همونجا واسا میخوام ازت عکس بگیرم سینا نیا بالا! سینا دیگر رسیده به مادرش: اومدم شمشیرمو بگیرم! مادرش شمشیر صورتی توی غلاف بزرگ نارنجی اش را دستش...
-
بدانید و آگاه باشید
جمعه 7 اردیبهشت 1397 11:11
چسناله کردن آدم رو روشنفکر نمیکنه.
-
زندگی صحنهٔ یکتای هنرمندی ماست
چهارشنبه 5 اردیبهشت 1397 13:12
همهاش بستگی به هنرت دارد. به بکارت روحت در کشف. به تلاش جسمت در خلق هارمونی.
-
مرا به بی زمان ببر
یکشنبه 2 اردیبهشت 1397 21:44
شمع قرمزه نمیسوزد، حرف میزند. بهش خیره میشوم، همه ی هزارویک شبش را از برم. قبل از این سالها فکر میکردم هر وقت چیزی آنقدر آشناست و نمی توانی توی گذشته پیدایش کنی، حتماً جایی توی آینده است. حالا که می بینم برای داستان های شمع قرمزه توی آینده هیچ جایی نیست، فرضیه جدیدی به ذهنم آمده: وقتی چیزی آنقدر آشناست و نه توی گذشته...
-
جهانی که در آن زندگی میکنیم
یکشنبه 2 اردیبهشت 1397 19:43
به من بگو چرا؟ اسم آن کتاب جلدسبزه بود که خیلی دوستش داشتم. . روی جلدش هم "به من" را سرهم اینجوری نوشته بود: بمن بگو چرا؟
-
مرهمی همدمی
یکشنبه 2 اردیبهشت 1397 01:59
چرا وقتی یک بخت برگشته تنهاست همه روی بخت برگشتگی اش انگشت می گذارند اما وقتی دوتا بخت برگشته با هم اند هیچکس چیزی نمیگوید؟ چرا آدم تنها که باشد حق درجا زدن ندارد و باید دنبال هدف بگردد برای زندگی اش، اما اگر تنها نبود می تواند یک عمر درجا هم نزند، اصلاً همانجا دراز بکشد! چون آدم ها معنی خودشان را توی چشم های همدیگر...
-
The Shawshank Redemption
جمعه 31 فروردین 1397 00:47
The truth is, I don’t want to know. Somethings are best left unsaid. I like to think they were singing about something so beautiful, it can’t be expressed in words, and makes your heart ache because of it.
-
هزینه-فرصتهای کتابخانهٔ کوچهٔ ما
پنجشنبه 30 فروردین 1397 22:47
اگر میدانستند که آن سرمایهٔ بینالمللی برمیگردد خانه، بیخیال همه چیز، کولهاش را میگذارد، آن یکی کولهاش را برمیدارد، دوباره میزند بیرون، اینبار به مقصد دَدَر، هرگز پنجشنبه عصر کتابخانه را تعطیل نمیکردند.
-
روز آخر
پنجشنبه 30 فروردین 1397 12:44
آن سوال تکراری را می پرسند اگر امروز روز آخر بود چه کار می کردی. شاید سه چهار تا نامه برای سه چهار نفر می نوشتم شاید هم نه...و بعد با اولین پرواز میرفتم ساحل تمیزی توی جنوب و بقیه روزم را کالاماری و هشت پا میخوردم، به صدای دریا گوش میدادم و آفتاب میگرفتم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 فروردین 1397 23:56
-
از حافظ یاد بگیریم لااقل!
دوشنبه 27 فروردین 1397 12:21
حافظ میگه: به شمشیرم زد و با کس نگفتم، نه که خیلی صبور یا منزوی یا حتی عاشق باشم، فقط چون، که راز دوست از دشمن نهان به! حافظ خیلی شعور داره. و حد و مرز و اندازه ی دوستی ها و روابط هم همینجوری سنجیده میشه. معیار اینه: تو حرفت رو به کی میگی. و البته که حافظ همه ی دنیا رو دشمن فرض نکرده، فقط مقام اون دوست فاصله اش انقدی...
-
نه به این سیستم اموزشی، هشتگ
جمعه 24 فروردین 1397 20:03
خیلی احمقانه است که ما با آزمونهای یکسان سنجیده میشیم و تو شرایط یکسان بهمون فرصت تحصیل مهارتهای یکسان داده میشه. ماها چیمون یکسانه؟ ما مگه بطری شیریم؟ بله از این نظام آموزشی (حاکم تو کل دنیا) آدمهای گندهٔ زیادی بیرون اومدن. اما مقایسه کنید با تعداد آدمهایی که هیچی نشدن. من عمیقاً معتقدم آدم بیاستعداد وجود...
-
اندر زدن توی سر اون اداهای مسخره!
پنجشنبه 23 فروردین 1397 22:22
به عقیده ی نگارنده ی این سطور مرموز بودن هیچم قشنگ نیست خیلی هم دمده و ضایع و انتخابِ سطح پایین ادمهای درون تهی برای پوشاندن همان درونِ تهی شان است. هیچی هم زیباتر از حقیقت روشن jتوی دستان پاک صراحت نیست. چون بسی شجاعانه است. بعله!
-
یک لیست دُمبریده
چهارشنبه 22 فروردین 1397 23:15
چنین پستی را چندسال پیش توی وبلاگ دیگری نوشته بودم، خیلی گشتم پیدایش کنم اما نشد خلاصه امشب دیدم حوصله اش را دارم دوباره بنویسمش، من بیشتر چیزهای دنیا را دوست دارم، یعنی اگر از من بپرسند چی را خیلی دوست داری توی این دنیا، احتمالا مجبور می شوم چندتا چیز را ردیف کنم بگویم به جز این چندقلم همه چیز را. اما خب حتماً میان...
-
همه چیز روبراه میشد اگر بزرگ نمیشدم
چهارشنبه 22 فروردین 1397 14:42
همه چیز روبراه میشد اگر دوباره پنج ساله میشدم و پاهایم را توی آب سرد رودخانه فرو میکردم. و هیچ نمیدانستم که آدمهای دوروبرم دارند به حجم بازوهایم نگاه میکنند و من را برمیدارند میگذراند توی دستهٔ بیاهمیتها. به مژههای پرپشتم نگاه میکنند و من را برمیدارند میگذارند توی دستهٔ خطرناکهای بالقوه. به حرفهایم گوش...
-
راه آخر یا آخر راه
چهارشنبه 15 فروردین 1397 20:58
انسان ها توانایی دیگری هم دارند به نام توانایی "فرض کردن". هیچ راهی که نماند، اصلاً فرض می کنیم.
-
یک درک خوبی!
دوشنبه 13 فروردین 1397 21:57
یادم نیست چندسال پیش «سیمای زنی در جمع» را خواندم، ولی خوب خاطرم است که منش لنی را در کل میپسندیدم و باهاش ارتباط برقرار میکردم اما سلوکش در زمان جنگ برایم غریب بود: «لنی هرگز اهل صرفهجویی نبود... درآمدش کفایت خرجش را نمیکرد... او بیست هزار مارک مدیون طلبکارانی است که روزبهروز صبر و حوصلهشان کمتر میشود و درست...
-
فیلمی که دیدنش یک هفته طول میکشد
دوشنبه 13 فروردین 1397 16:16
راستش را بگویم؟ از وودی الن غرغروتر یک نفر را میشناسم. اما از او کسلکنندهتر هیچکس را.
-
مجحوف!
پنجشنبه 9 فروردین 1397 00:41
میدونید "اجحاف" یعنی چی؟ یعنی پارسال که من میتونستم کلاه قرمزی ببینم، خبری نبود. امسال که من نمیتونم ببینم داره پخش میشه.
-
چراغهایی روشنن اما چراغهای من نیستن
یکشنبه 5 فروردین 1397 23:01
روزی که میخواستم این لپتاپو سفارش بدم دوتا مدل ازش بود. توی چندتا چیز از جمله صفحه کلید فرق داشتن. یکی روی کیبورد حروف فارسی داشت اما چراغ نداشت. یکی چراغ داشت اما کیبورد فارسی نداشت. من با اینکه خیلی با اون روشن شدنِ حروف تو تاریکی حال میکنم اما مدلی که کیبورد فارسی داشت رو انتخاب کردم. سفارش اشتباه اومد. لپتاپ رو...
-
پیشامدها
شنبه 4 فروردین 1397 15:36
وقتی از چیزی خیلی بترسید یا بیزار باشید حتماً سرتان میآید تا بهتان ثابت شود شما قویتر از اینها هستید. سپاسگزار باشید، برای تکتک آن اتفاقات بد یا ادمهای بدتر که معلوم نیست تلپی از ک...نِ بلند کی افتادند توی زندگیتان. سپاسگزار باشید چون دقیقاً همان چیزی بوده که بهش نیاز داشتهاید. و البته اگر میخواهید دیگر مجبور...