-
homeland
چهارشنبه 13 دی 1396 00:03
*اگرcity lights را یک در هزار ندیده اید پنج دقیقه اولش را حتما ببینید.
-
فیلم
سهشنبه 12 دی 1396 21:43
از کتابای فیلمنامه نویسی که خیلی سال پیشا میخوندم یه درسی خوب یادمه: اگر میخواید فیلم، قوی و خاطره انگیز و بزرگ بشه، ماجرای اصلیتون رو تو بستر واقعه ای بزرگتر قرار بدید. مثلا عشق جک و رز تو بستر غرق شدن تایتانیک یه مثال دم دستیشه. و خب میشه لیست بلندبالایی تهیه کرد از فیلمای به یاد موندنی که ماجراهاشون تو بستر جنگ،...
-
از سلایق بنده
دوشنبه 11 دی 1396 20:55
خب وقتی کسی میگه زیبا مثلا مهتاب کرامتی، من کاملا درکش میکنم ولی هیچ سلیقه اش رو و استعداد زیباییشناسیش رو تحسین نمیکنم و البته تو این مقوله کاملا ازش ناامید میشم. میپرسین پس به کی میگی خوشگل؟ (میدونم همه اینجور مواقع همینو میپرسن و تازه اون کلهتهیهاشم اضافه میکنن که: لابد خودت!). کسی که به قول مندنیپور...
-
ته قصه
دوشنبه 11 دی 1396 16:37
مدت ها بود کسی رو اندازه این درک نکرده بودم: "کودک: بابا کتاب قصه رو برام از آخرش بخون! (فاطمه معصومه ۴ ساله)"* *منبع: کانال کودکان اندیشه @ChildrenOfIdea نگارنده این سطورم انقد عطش آخردانی ش زیاده که فیلم میخواد ببینه میزنه جلو، اول یه ربع از تهشو نگاه میکنه.
-
در ادامهٔ نصیحت های یونگ!
یکشنبه 10 دی 1396 13:09
به این بستگی دارد که خوشحال باشی یا نه، حتی کمی خوشحال... و چی جلوی خوشحالیات را میگیرد؟ خطکشی کردن. طرح کشیدن. همین این توی این پست. بعضی دیوانهها مثل من سالهای طولانی خوشحالی را مثل یک گوی بلورین میبینند که باید از توی دل غاری، زمینی، صندوقچهای چیزی بکشندش بیرون. و بعد اگر، اگر، اگر پیدایش کردند تازه باید...
-
دیگه از من چیزای بد نخواه!
سهشنبه 21 آذر 1396 23:12
از من چی میخوای؟ میخوای گولومبه بنویسم؟ اینجوری: «شکست قاعدهٔ همدم، نیز همبازدمیمان، در عطفِ تابع شارشهای بندگسیختهٔ رهپویگیهای جنونزده، تلخترین شوکران تاریخ را به جام ما نوش میکند»*. ؟ آیا؟! نه خب این هنر نیست. تکنیکه. من منکر ضرورتِ دونستن تکنیک، غلط بکنم که بشم! که بیتکنیک صددرصد بیهنره اما! اما هر...
-
سارا (دخترهای باشگاه قسمت ۱)
سهشنبه 21 آذر 1396 21:36
رختکن را بوی عرقشان برداشته، تاز ه واردی را دوره کردهاند و بلندبلند می خندند. تازه وارد کش چادرش را دور گردن می اندازد، چادر را رو به جلو میچرخاند و آن زیر مشغول تعویض لباسهایش میشود. سربهسرش می گذارند:«حالا چرا انقد آروم حرف میزنی؟» تازهوارد با خندهٔ بقیه لبخند میزند و گونههاش گل میاندازد. همه اتفاق نظر...
-
آهنگ
جمعه 17 آذر 1396 22:41
آهنگی رو نزدیک ده ساله نشنیدی. اگه دیگه هرگز نمیشنیدیش محال بود تا آخر عمرت یادت بیاد این آهنگِ نه چندان معروف -که روزگاری بیدلیل به هیجان میاوردت- اصلاً وجود داشته. یه شب واقعاً احتیاج داری یه چیز درستحسابی بشنوی، اپ رادیو رو روشن کردی هی از این کانال به اون کانال میزنی ولی دو ساعته فقط داره شت پخش میکنه. دست...
-
از عادتهای قدیمی
جمعه 17 آذر 1396 16:49
اگر روز جمعهای دلتان پیکنیک خواست اما فراختر از این حرفها بودید برایتان پیشنهادی دارم. اگر بالکن ندارید سعی کنید کش آن قسمت را بکشید(چقدرش بستگی دارد به وسعتش)! اما اگر بالکن دارید: هرچه دارید و ندارید بپوشید چون بیرون خیلی سرد است و قرار است بستنی بخورید. در بالکن را باز کرده، بستنی ترجیحاً شکلاتی و سیگارتان را...
-
Yellow
چهارشنبه 15 آذر 1396 23:01
شاعر یه زمانی می گفت: Look at the stars Look how they shine for you شاعر دیگه شعر نگفت، حالا کمبود امکانات داشت یا ذوقش کور شد یا صرفاً خنگ شد شاعری رو گذاشت کنار، به ما خیلی ربطی نداره. ولی ستاره ها هنوز می درخشن. And actually they aren't all yellow!
-
بیا ک...ن کبکی مان را بگیریم سمتشان
چهارشنبه 15 آذر 1396 14:26
برف! برف خوب. برف سفید. می آیی برویم یک جایی یک عالمه برف پیدا کنیم، سرمان را بکنیم زیرش و دیگر بیرون نیاییم؟ لااقل تا سالها، تا وقتی که کله هامان مثل دوتا بذر فراموش شده سبز بشوند. و توی بهاری که هیچکدام از این آدمها دیگر اینجا نیستند بروییم. می آیی برویم به پیشواز زمستان؟ منتظرش نمانیم کفش و کلاه کنیم و برویم مثلا...
-
...
سهشنبه 14 آذر 1396 10:18
برگهها را که بیرون میکشم قلبم را توی تمام بدنم حس میکنم. خودم را حس میکنم که توی بدن خودم جاری میشوم. و سرخوشی، مستی بینظیری به جانم میافتد. ناگهان چیزی، مثل سطل آب سردی توی سرم میریزد که: تهش؟ به تهش فکر کردی؟ این به احتمال قریب به یقین به ناکجا میرسد. بیهودگی در پس هیجان و تلاشت، اصلاً وسط هر دویشان...
-
الویت ها!
سهشنبه 14 آذر 1396 09:44
کودک: مامان به من نگو "کیان، دوستت دارم" بگو "دوستت دارم، کیان" مادر: چه فرقی می کنه؟ کودک: وقتی می گی "کیان..." فکر می کنم کار دیگه ای باهام داری. (کیان، پنج ساله) "کودکان اندیشه " @ChildrenOfIdea
-
اشیاء
پنجشنبه 9 آذر 1396 14:43
مادرم بهم می گوید لیوان باز. نیستم واقعا. واژه باز؟ شاید باشم. خب فقط خوشم می آید از چیزی که بتواند چیز دیگری را در خود حفظ کند. مثلا از کیف هم خوشم می آید. لیوان ها را به گمانم به این دلیل دوست دارم. با اینکه کار اصلی شان مواظبت از نوشیدنی گرم دل انگیزی است اما در عین حال خودشان می توانند رنگ، شکل و وجهه ی خودشان را...
-
به حق چیزای فقط از تلویزیون دیده!
چهارشنبه 8 آذر 1396 14:21
به نظر شما تفاوت میان تفکر سالم و تفکر ناسالم در چیست؟ پاسخ خود را به ... پیامک کنید! تفکر ناسالم؟! یا خودِ تفکر ناسالم!!
-
«درفت»نوشته
دوشنبه 29 آبان 1396 18:30
غلط خیلی زیاد است. یعنی انتخاب غلط کردن. راه غلط رفتن. همان غلط کردن دیگر! این را همهمان میدانیم. اما «درست»! به نظر میرسد هیچ درستی وجود ندارد. ته کاری آدم ممکن است احساس رضایت کند از انتخابش، اما ذهن ایرادگیرمان کی شده تا حالا کاملا راضی شده باشد؟ «درست»ی وجود ندارد نه؟ حالا چطور کسی یا چیزی میتواند ادعای...
-
کمی قدیمی نوشته
یکشنبه 28 آبان 1396 12:56
یک روز صبح آفتاب توی چشمت میزند و بیدار می شوی. ودرمی یابی که دیگر هیچ دلبسته ی شب نیستی. دلت برای تاریکی پنجره ات، نگاهت و دلت در شب طولانی که از سر گذراندی می سوزد ولی اهمیتی نمی دهی. آفتاب طلوع کرده است. دلت گرم میشود آرام آرام. هیچ نترس.
-
هیجان زیستن
چهارشنبه 24 آبان 1396 10:46
اریش فروم بارها تاکید کرده انسانها همیشه منشی دوسویه گرا نسبت به آزادی دارند. بااینکه به پیکاری بی امان برای رسیدن به آزادی دست می زنند، منتظر فرصتی هستند که از آن صرف نظر کنند و به نظامی استبدادی تن دردهند تا از باری که آزادی و تصمیم بر دوش شان نهاده بکاهند. اروین یالوم من به گمانم از هیجانی که آزادی برایم به ارمغان...
-
شعر
سهشنبه 23 آبان 1396 00:59
Hermann Hesse
-
بازم boh!
شنبه 20 آبان 1396 09:59
گاهی چیز فوق العاده ای مثل سورئالیسم از دادائیسم دیوانه به دنیا می آید (بله! اگر البته مجالش باشد). خیلی به خاطر افتضاحاتِ همه چیز ناامید نباشیم. دانا باشیم به جایش!
-
اگر توی اقلیت هستید همه چیز بستگی دارد به جنس سینه تان
چهارشنبه 17 آبان 1396 11:05
اینکه همه ی دنیا تو را در قالب مشخصی ببیند و بسنجد، و تعریفی از تو داشته باشد که با تعریف تو از خودت خیلی فرق داشته باشد فشاری را بهت تحمیل می کند که باید خیلی درست ساخته و پرداخته شده باشی تا خم نشوی. چند وقت پیش با آدمی صحبت کردم که توی 38 سالگی شروع کرده بود انسان شناسی خواندن توی دانشگاه. و درکش کردم. و شوق توی...
-
!?James
دوشنبه 15 آبان 1396 21:40
این آقای جیمز آرتور هم پیشنهاد میشه الان داره میخونه: I swear that every word you sing, you wrote them for me Like it was a private show, but I know you never saw me قبلا Say you won't let go اش رو پیشنهاد داده بودم. اما گمونم این یکی قشنگتره. یا فقط چون تازهتره؟! به هرحال اسم آهنگ و اسم خواننده تو برچسبها هستن
-
خواب
یکشنبه 14 آبان 1396 08:45
خواب دیدم یک عالمه گل سفید داشتم. توی گلدان که می گذاشتی شان قرمز می شدند.
-
با خیال تو
شنبه 13 آبان 1396 13:55
ایستاده ای به هر سو که رو کنم، مجالم نمیدهی به سربه هوایی نه حتی به لحظه ی بال زدن سنجاقکی... تمثال نزاییده هنوزِ خدایانی، به مشت های بسته ات هزارهزار ریگ بسته ای و کفش های عشاقم را دانه دانه جفت میکنی! این مریم را مسیحی به راه نیست! از او چه میخواهی؟ و چون به سمت بستر تو چنگ میزنم به تهی فرو می اندازی ام، با من چه می...
-
...
دوشنبه 8 آبان 1396 20:02
تا حالا نشستهاید توی تاریکی نارنگی بخورید؟ یکهو نگاهتان بیفتد به بالکن روبرو و خالیِ زیر پایتان را حس کنید؟ منظورم این است کاملا اینکه به بلندای یک سقف از سطح زمین بالاترید را، آن تاب و تعلیق را...؟ و یکهو توی دلتان یکجوری بشود مثل وقتی توی چرخوفلک هستید. روبرویتان توی تاریکیِ پشت توری، چراغ چشمکزن یک هواپیما را...
-
The reason
شنبه 22 مهر 1396 14:55
It's funny, but I have no sense of living here without aim
-
پیچاندن حقیقت برای کسب نسخه ی تقلبی چیزی که فکرش را هم نکنید احتمال وقوعش سر کلاس دانشگاهتان این همه زیاد باشد
پنجشنبه 20 مهر 1396 21:04
خیلی برام جالبه که تقریبا همه یه همکلاسی دارن که باهاش یه ماجرایی داشتن. این برای من نشون دهنده ی اینه که بخش اعظمِ! آشنایی ها و عاشقی ها و این بساطا ربطی به دچار واوو شدن و شانس و تقدیر نداره. طرف اگه یه کلاس دیگه می رفت باز یه همکلاسی دیگه پیدا میکرد. یعنی "باید" میشده دیگه. همون قضیه قدیمی دختر همسایه....
-
01
چهارشنبه 19 مهر 1396 13:51
لوییس با اینکه میداند هانا میمیرد، با ایان ازدواج میکند و از هانا هم نمیگذرد. من آن وقتی که Arrival را دیدم کاملا لوییس را درک کردم و امروز هم ماجرایی آن را دوباره به خاطرم آورد . ماجرایی که من را به این فکر انداخت که من بی گمان، بی هیچ تردیدی، انتخابی از جنس انتخاب لوییس می کنم. و این را حق طبیعی خودم می دانم. پی...
-
سه تا
سهشنبه 18 مهر 1396 14:04
یک دسته موش جنگجو بودند، و با قایقشان توی دریا سفر می کردند، من می مردم برای این کارتون. و امروز صبح نیاز گریزناپذیری داشتم که یک قسمت از آن آخرهاش را ببینم. و آخر مجبور شدم بیایم سر کار و فقط با دیدن عکس هاش از کامپیوتر شرکت خودم را تسکین بدهم. عجیب است، این نخواستن شغلم و این فشاری که از سمتش بهم وارد میشود را دوست...
-
پایان یک بو
دوشنبه 17 مهر 1396 13:06
امروز ته شیشه بیوتی را درآوردم. من هرگز یک عطر را دوبار تکرار نکرده ام و تنها چیزی که میان من و این عطر مانده این است که روز خوشی بیاید، ساعت خوشی و حواسم را پاک داده باشم به چیزی و از ته دل بهش بخندم و همان وقت چند نفر از کنارم رد شوند. یکیشان همین عطر را زده باشد، یک لحظه لبخند روی لبم بخشکد توی دلم چیزی بریزد، و...
-
راه ها و رسم ها
یکشنبه 16 مهر 1396 10:44
اگر راه و رسم کاری را به جا بیاوری جای نگرانی نیست، نه که همیشه همه چیز طبق قاعده پیش برود، نه! تو کارت را درست انجام داده ای همین. اما زندگی که همیشه این همه کسالت بار نمیشود. وقتی چیزی برایت مهم می شود و تهش مهم نیست که فقط کارت را درست انجام داده باشی، بلکه مهم است که چی بشود و چطور بشود، آن وقت خوب است قانون شکنی...
-
کلیشه ای به نام شنبه
شنبه 15 مهر 1396 09:54
خیلی چیزها را میسپاریم به شنبه امروز شنبه است و من هرچند دست و پایم را گم کرده ام اما چشم شنبه توی چشم هام افتاده و جسمم مقاومت می کند، لج کرده، نمی خواهد خوب شود، راه نمی آید و می کشانمش. و دلم بی اعتناست به من، سر باز می زند، هوای خودش را دارد، افسارگسیخته و شرور است، من هم بهش اعتنا نمی کنم. توی سرم اما هزارتا چشم...
-
شمعها شگفت انگیزند
جمعه 14 مهر 1396 21:19
تا حالا شده یک عالمه شمع روشن کنید و موسیقیشان را بشنوید؟ خل نشدم! به خدا شنیدم، آنقدر هم قشنگ و قوی بود که نمیشد باهاش نرقصید.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 مهر 1396 21:21
E all'improvviso non resisto più alle tentazioni e ricomincio a vivere
-
بابا
چهارشنبه 12 مهر 1396 20:32
دلم برای شهر پدری ام، خانه ی پدرم، صورت پدرم، آغوش پدرم تنگ شده. دلم برای وقتی تنگ شده که روی مبل یک وری دراز کشیده ام و به تلویزیون خیره شده ام بی آنکه بفهمم چی دارد پخش می کند، یکهو سایه ای روی سرم می افتد قامت پدرم را میبینم روبرویم ظاهر شده، خم میشود با دو دست صورتم را میگیرد پیشانی ام را می بوسد و می گوید:...
-
اومم...عنوان مناسب نمییابم!
یکشنبه 9 مهر 1396 14:01
Christof, let me ask you, why do you think that Truman has never come close to discovering the true nature of his world until now? - We accept the reality of the world with which we're presented. It's as simple as that. The Truman Show ... شاید جالبترین قسمت این فیلم برای من اونجاییه که همهٔ نشونهها از درو دیوار...
-
A real laugh, I could agree
یکشنبه 9 مهر 1396 11:11
از مریلین مونرو، خوشگل دو عالم نقل است که: If you can make a woman laugh, you can make her do anything دارم فکر میکنم چقدر دشواره خندوندن زنی که خودش میتونه مردی رو راحت بخندونه...
-
انتخابها
شنبه 8 مهر 1396 19:38
Non scegliere mai. Anche nell'amore è meglio essere scelto.* *La dolce vita * هرگز انتخاب نکن. حتی توی عشق هم بهتره انتخاب بشی. (البته نظر نگارنده اینه که !Comunque mai dire mai )
-
لینک مطلب
پنجشنبه 6 مهر 1396 18:14
هربار که خواستم از اینجا بگذرم نتونستم. الان دیگه دلیل پست کردن نوشته های قدیمم از وبلاگای قبلیم خالی بودن عریضه نیست. خیلی از این پستا مثل همین لینک پایین حرف یا نوشته خاص یا جالبی هم نیستن. دلیلم بیشتر اینه که بعد از سال ها اینور اونور نوشتن و هی وبلاگ بستن بالاخره جایی رو پیدا کردم (یا بهش رسیدم) که تونستم...
-
رنج ها بیشتر از نظرها
چهارشنبه 5 مهر 1396 22:14