مدت ها بود کسی رو اندازه این درک نکرده بودم:
"کودک: بابا کتاب قصه رو برام از آخرش بخون!
(فاطمه معصومه ۴ ساله)"*
*منبع: کانال کودکان اندیشه
@ChildrenOfIdea
نگارنده این سطورم انقد عطش آخردانی ش زیاده که فیلم میخواد ببینه میزنه جلو، اول یه ربع از تهشو نگاه میکنه.
به این بستگی دارد که خوشحال باشی یا نه، حتی کمی خوشحال...
و چی جلوی خوشحالیات را میگیرد؟ خطکشی کردن. طرح کشیدن. همین این توی این پست.
بعضی دیوانهها مثل من سالهای طولانی خوشحالی را مثل یک گوی بلورین میبینند که باید از توی دل غاری، زمینی، صندوقچهای چیزی بکشندش بیرون. و بعد اگر، اگر، اگر پیدایش کردند تازه باید مواظبش باشند از دستشان نیفتد بشکند.
اما دیوانهها! مثل من عاقل بشوید.خوشحالی ماهی توی دریاست. به هوای به تور زدن بزرگتریناش می روید اما یا بخت و یا اقبال! روزش که نباشد حتی یک بچه ماهی کوچولو هم از هیچی بهتر است. دست خالی برنمی گردید و تازه، روزهای دیگر هم هست. فرصت ماهیگیری نمی میرد. همینکه توی آن تور چیزی جستوخیز کند روزتان را با لبخندی، گیرم نه بزرگترین لبخند عمرتان، سپری میکنید.