نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

می شود؟


نمی دانم که نه، می دانم چرا پی این کار را تا حالا نگرفتم. به چند دلیل. مهم ترینش اینکه: "که چی؟!" خب احمقانه ترینش هم همین بود!

می شود؟ میشود دوباره تازه شوم؟ می شود خود را دوباره بسپارم به شعر، موسیقی، هنر، خیال و گیجی و  وهم؟ و واقعیت را از خودم بکنم و برگردم به روزهایی که توی افتاب های داغ تابستان بارش دانه های نور را می دیدم و خنک می شدم؟ 



این بار عصر جمعه

حالم خوش است.

توی ایوان می ایستم، شب نیست که انگشتنانم را بر پوست کشیده اش بکشم و البته همانطور که از جمله ی اول هم پیداست، دلم باز است! هفت غروب یک مرداد مهربان است، حیاط را تازه  شسته اند و  من و گرده های گیاهان توی نم هوا سرخوش و معلقیم. آفتاب هنوز توی بزرگراه ته کوچه معطل مانده و انگار هنوز با این ور دنیا گپ دارد...

بوی مرغ پخته و زردچوبه و سیب زمینی همسایه بی سر و صدا، سنگین و موقر از دم خانه شان چندقدم بیرون آمده ، آسمان آبی ترین خودش است و من بی گمان آرام ترین خودم...

لازم نیست لحظه ای چشم هایم را ببندم تا در جستجوی آرزو یا خواسته ای نفس عمیقی بکشم، در این ساعت خوش خدا من هیچ آرزویی ندارم.

مرداد دوست داشتنی

مرداد گرم دوست داشتنی اومده

از یک زمانی به این ور عاشق تابستون شدم. عاشق نسیم داغ دم غروب مرداد و همهمه ی پشه ها توی نور ضعیف چراغ سفید ایوون...