عجیب نیست که من تو تمام زندگیم هرگز انقد آروم نبودم؟ باید یه شیشه جای مربا بیارم بشورم و خشک کنم و هفتهشت ثانیه نمونه بردارم بندازم توش، نگه دارم برای بعدها، روزهایی در آینده که شاید دیگه انقد آروم نباشم و احتیاج پیدا کنم به سرنخی از آرامش. یا نه؟ من به صلح ابدی رسیدم؟
...
اینجوریه که آدم به یه چیز خوب پی میبره و تصمیم میگیره که از این به بعد همون چیز خوب رو پی بگیره. بعد خب پی نمیگیره. نه چون ارادهشو نداشته. چون اون چیز خوب برای ابدالاباد خوب نبوده. بعد آدم به چیزای خوب دیگهای پی میبره و باز همون روال. یه روزی میاد که آدم میبینه چیزی که پی گرفته مجموع همهٔ اون پیریختهشدهها بوده. اینجوریه که آدما تصمیمای خوب میگیرن و پاش وانمیسن اما نهایتاً بعد از مدتی آدم بهتری میشن. واسه همینه که نباید از تصمیم گرفتن امتناع(این از کجا اومد الان؟!) کرد از ترس اینکه ممکنه پاش نمونیم.
...
من در این بخشِ سه، هزارتا چیز نوشتم و پاک کردم. یا سیو کردم جای دیگه. فقط دلم نمیخواد خالی باشه. یعنی از اساس اگر این سه تا نقطهٔ بالا رو نمیذاشتم بخش سهای نبود که بخواد خالی باشه. هوومممم... انگار حتی خالیهای زندگیمون رو خودمون به وجود میاریم.
میدانید "صبح" چی دارد به من می گوید؟
دست تو نیست. خودت هم دست خودت نیستی. تنها چیزی که از این کش و واکش نصیبت می شود شکست و تباهی است. شمشیرت را زمین بینداز. خودت را بیشتر از این زخم نزن.
Murphy's law: "Anything that can go wrong will go wrong"
من هیاهو را دوست ندارم. هیچ چیز درست و حسابی در بستر کم عمق هیاهو ریشه نمی گیرد، بزرگ نمی شود.
مثلا من آدم هایی را دوست دارم که از نقطه ای در زندگی خودشان را پیدا کرده اند، به چیزی چسبیده اند، بهش رسیده اند، ذره ذره ، آرام و سمج رشدش داده اند، بزرگ و ریشه دار و قوی اش کرده اند. بی آنکه وقتشان را تلف کنند تا برای خودشان و علاقه شان نمایش و صحنه بسازند. این ها همان هایی است که به گمان من در ابتذالی که زاییده ی هیاهو است رنگارنگ و مسخره نمی شوند. واقعا "کسی" می شوند. آنقدر واقعی اند که تفاوتشان با هم پیشه های تقلبی شان ملموس است؛ اگر نویسنده اند چیزی می نویسند آنقدر اصیل که وقتی خواندی اش با خودت می گویی: چقدر تا الان چیزهای احمقانه خوانده بودم! اگر بازیگرند نقشی بازی میکنند چنان متفاوت، که وقتی می بینی شان با خودت می گویی: چقدر بازیگر الکی توی دنیا هست! اگر نقاش اند چیزی می کشند که وقتی دیدی اش با خودت می گویی: احتمالا من تا حالا درکی از از نقاشی نداشته ام!
کسی که احمق نیست از اینکه احمق ها روی دست بلندش کنند و سوت و کف بزنند کیف نمی کند. "کسی" که به اصالت چیزی واقف می شود دیگر از هیچ چیز جز معنی واقعی آن لذت نمی برد.