شاعر یه زمانی می گفت:
Look at the stars
Look how they shine for you
شاعر دیگه شعر نگفت، حالا کمبود امکانات داشت یا ذوقش کور شد یا صرفاً خنگ شد شاعری رو گذاشت کنار، به ما خیلی ربطی نداره.
ولی ستاره ها هنوز می درخشن.
And actually they aren't all yellow!
کودک: مامان به من نگو "کیان، دوستت دارم" بگو "دوستت دارم، کیان"
مادر: چه فرقی می کنه؟
کودک: وقتی می گی "کیان..." فکر می کنم کار دیگه ای باهام داری.
(کیان، پنج ساله)
"کودکان اندیشه "
@ChildrenOfIdea
اریش فروم بارها تاکید کرده انسانها همیشه منشی دوسویه گرا نسبت به آزادی دارند. بااینکه به پیکاری بی امان برای رسیدن به آزادی دست می زنند، منتظر فرصتی هستند که از آن صرف نظر کنند و به نظامی استبدادی تن دردهند تا از باری که آزادی و تصمیم بر دوش شان نهاده بکاهند.
اروین یالوم
من به گمانم از هیجانی که آزادی برایم به ارمغان می آورد نمی توانم صرف نظر کنم و حالا دیگر آن قدر به خودم اعتماد دارم که پای عواقب تصمیم هایم بایستم.
این آقای جیمز آرتور هم پیشنهاد میشه
الان داره میخونه:
I swear that every word you sing, you wrote them for me
Like it was a private show, but I know you never saw me
قبلا Say you won't let go اش رو پیشنهاد داده بودم. اما گمونم این یکی قشنگتره. یا فقط چون تازهتره؟! به هرحال اسم آهنگ و اسم خواننده تو برچسبها هستن
Christof, let me ask you, why do you think that Truman has never come close to discovering the true nature of his world until now?
- We accept the reality of the world with which we're presented. It's as simple as that.
The Truman Show
...
شاید جالبترین قسمت این فیلم برای من اونجاییه که همهٔ نشونهها از درو دیوار واسه ترومن میریزن پایین که نره سفر. اما ترومن دیگه به کائنات اعتمادی نداره!
کلید حلِ قضیهٔ انتخاب شدن و انتخاب کردن که مدتیه ذهن منو مشغول کرده و دوتا پست پایینترم راجع بهش پست مرتبط گذاشتم، فکر میکنم همین باشه. انتخاب شدن وسوسهانگیز و به نظر خیلی غریزی و سازگار با طبیعت آدم میاد. و انتخاب کردن البته شجاعانه است. اما نکتهٔ باریکتر ز مو اینجاست که به چه نیرویی اعتماد کنی؟ به اون چیزی که دنیا سر راهت قرار میده؟ و نشونههاش؟ مثلا همون پروانهها و قاصدکای سر راه رسیدن به یه مقصد خاص؟! (که البته توی زندگی تقلبی ترومنیات پربیراه هم ظاهر نشدن!) یا به چیزی به حسی به صدایی که از ته وجود خودت بیرون میاد، جایی که هیچ دوربینی کار گذاشته نشده...
(مارچلو تو اون صحنه ای که عکسشو دو پست قبل گذاشتم اجازه میده انتخاب بشه خودشو میسپاره به صدای زنی که اون ور دیوارا ازش درخواست ازدواج میکنه و البته بلافاصله بعدش مشغول عشقبازی با مرد دیگهای میشه! و خدای من فیلم چقدر در ادامه همراه سرگشتگی مارچلو، درست عین قبل! فوقالعاده پیش میره و چقدراین فیلم معرکه است!)
از مریلین مونرو، خوشگل دو عالم نقل است که:
If you can make a woman laugh, you can make her do anything
دارم فکر میکنم چقدر دشواره خندوندن زنی که خودش میتونه مردی رو راحت بخندونه...
Non scegliere mai. Anche nell'amore è meglio essere scelto.*
*La dolce vita
* هرگز انتخاب نکن. حتی توی عشق هم بهتره انتخاب بشی.
(البته نظر نگارنده اینه که !Comunque mai dire mai )
وزین تعلق بیهوده تا به من چه رسد
وزان که خون دلم ریخت تا به تن چه رسد
همه خطای منست این که می رود بر من
ز دست خویشتنم تا به خویشتن چه رسد
سعدی
تصمیم دارم یه مدت اینجا ننویسم. یا لااقل کمتر بنویسم. هم این تصمیم رو دارم هم یه سری تصمیمای زپرتی دیگه.
الانم اینو نوشتم اینجا که فردا روزی روم نشه باز بیام یه پست بیخود دیگه بذارم!
امشب حال و هوای یه شب بهاری رو برام داره اگر یه سری دغدغه مزخرفو نداشتم.
من اشتباه می کردم در مورد زندگی خودم. یه دشت بزرگ رو میدیدم زیر یه آسمون صاف و آبی، یه منظره ی بی نظیر، و فکر می کردم آه چقد کسل کننده! و هیچی نمی فهمیدم و هیچی نمی فهمیدم!
Your world
is nothing more
than all
tiny things
you've left
behind*
* ممنون از اوناییه که آهنگای قشنگ به آدم میدن یا معرفی میکنن
دنیایی که من شناختم با آنچه در پندارم پرورانده بودم هزارها سال نوری فاصله دارد. همه ی تعریف ها را باید پاک کنم از نو بنویسم. خوبی ، بدی، شجاعت، حقارت، قدرت، عشق، و حتی آزادی. و بی شک مقاومت خواهم کرد و به این زودی یاد نخواهم گرفت.
سال ها پیش به کسی گفتم: من برای این دنیا ساخته نشده ام و او باور داشت که برعکس اتفاقا من خیلی آدم سرسختی هستم و خوب از پس این دنیا بر می آیم. بعدها کشف کردیم که سرسختی راز بقا نیست.سازش و انعطاف پذیری و فرصت طلبی کلید های موفقیت اند!
che se uno deve, per forza emigrare,, allora e' meglio un altro sistema solare*
* ...که اگر کسی باید ناچارا مهاجرت کنه، بهتره به فکر یه سیستم خورشیدی دیگه باشه
,وسطای ترانه la pace sia con te
آلبالوهایی که کم کم داشتن می گندیدن رو ریختم تو سطل پر از آب، کاهوها رو خرد کردم و هویچ های رنده شده رو ریختم روشون. حیف که غروب شده و روز کدبانوگری من تموم شد. امروز وقت سفارت داشتم... فردا باز میشم اونی که نصفشو نمیخوام!!
اشتباه کردم؟ سعی کردم بهش فکر نکنم و سعی می کنم هنوز.
اون روز داشتم دنبال یه آهنگ دیگه ای می گشتم یه آهنگ دیگه پیدا کردم! میگه:
تو منو ببر، از میون دشمنی روزایی که میان
از انعکاس گذشته ها چون برمیگردن
از آه هایی طولانی برای فریفتن وحشتی که مالیخولیاییت میکنه
از میون باوری که میگه به اندازه کافی قوی نیستم
وقتی مقابل دیوی زمین میخورم که از من بزرگتره
...
منو ببر
از این لحظه ها
از این سال های متجاوز
از هر زمانی که کم میارم
...
منو ببر
وقتی یه دیوار خیلی بلند جلومو گرفته تا نتونم فردامو ببینم
و منو اونجا میبینی وایسادم و سرمو میون دستام گرفتم
وقتی میون یه عالمه راه خروج از خودم می پرسم کی میدونه کدومش راه درسته
...
منو ببر از این لحظه ها
ازهمه ی این پوچی که میبینی
جایی که هیچی دیگه نمی تونه بهم آسیب بزنه
هر جا که هست عشقم منو ببر
...
کامل نیست. و همینشم تندتند و یه خط در میون ترجمه کردم اسم ترانه و اسم خواننده:
portami via , Fabrizio Moro
کیست که تواند به آسمان برآمدن؟
خدایان آری جاودانه با آفتاب در آن مسکن گزیده اند
اما آدمیان را هر یک چند روزی به شماره داده اند
پس هرچه کنند باری به جز نسیم هوا نخواهد بود...
گیل گمش _ شاملو