نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

But you can never leave

معده ام تیر می کشه


آقایی با لباس و کلاه و پاپیون مشکی روبرو ایستاده، پشت سرش پرده ی روشنیه، رنگ خاصی که توصیف کردنی نیست، بین شیری و طلایی و سفید. میگه: به دنیای بی زمان و مکان خوش اومدی

خم میشه کلاهش رو از سر بر نمیداره دستهاش رو به سمت پرده میگیره و با لحن ایگلز میگه:

But you can never leave!