نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

قایق

گاهی انگار سوار یک قایق کوچکی. موجی بلندت می کند. کیف می کنی. بالاتر که بُرد  ات می ترسی. توی دلت خالی می شود. جیغ می کشی، بیشتر از سر سرخوشی تا ترس. چشمهایت را باز میکنی موج نشسته پایین. توی دلت همه چیز برگشته سرجای اول: راکد و غمگین. اما هنوز هراست از رسیدن موج بعدی جای خودش را توی دلت پیدا نکرده که آن موج بزرگتر از راه می رسد. فرصت نیست تا حسابی وحشت کنی باز هم کیف و سرخوشی ات به چیز دیگری مجال نمی دهند... این بار یادت باشد موج که نشست دلت را خوش نگه داری که توی دریایی و موج ها نفس های دریا هستند. 


محض اطلاع دارم این را گوش می دهم:

And you can say what is, or fight for it
Close your mind, or take a risk
You can say "it's mine" and clench your fists
Or see each sunrise as a gift