نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

خیال


میتوانی خیال کنی دو تا بال بزرگ، خیلی قوی و طلایی داری غروب ها پر می کشی سمت بلندترین قله ای که میشناسی. می نشینی آنجا، پایت را روی پایت می اندازی و چشم میدوزی به شهری که چراغ هایش را روشن می کند. چندتا بال کوچک میزنی که خستگی شانه هایت دربیاید یا غبار را از روی بالهایت بتکانی. در آن سوی شهر کسی چشم دوخته به قله بلندی و یکهو می بیند که چیزی مثل یک آتش بازی طلایی آن دورها، اطراف آن قله می درخشد. او نمی داند این خیال کسی است. تو نمی دانی کسی رویای تو را با حیرت خیره شده.