نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

À coups de pourquoi


Il faut oublier
Tout peut s’oublier
Qui s’enfuit déjà
Oublier le temps
Des malentendus
Et le temps perdu
À savoir comment
Oublier ces heures
Qui tuaient parfois
À coups de pourquoi
Le cœur du bonheur



روزها

روزها دیر می گذرند.

به صبح که فکر می کنم انگار دارم به پریروز فکر می کنم. پس چرا سالها انقدر زود می گذرند؟!

بعضی وقت ها از کاه برای خودم کوه می سازم. نامه ی ساده ای رو که باید چهار روز پیش می نوشتم هنوز ننوشتم و الان هم داره سنگینی می کنه. امشب می نویسم و فردا صبح حتما میفرستم. 

قانون جذب میگه اگر زندگیت رو دوست داشته باشی چیزای دوست داشتنی بیشتری سمتت میاد. قبلا هم گفتم، چرت میگه! چیزا دست و پا ندارن و عقل و احساسم ندارن که بفهمن تو دوستشون داری و بدون بیان سمتت. تو هم خر نیستی زندگی که دوسش نداری رو زورکی دوست داشته باشی. بر فرض خودتم خر کردی دیگه واویلا! تو و  اون زندگی کوفتیت در آغوش هم ever after  میشید. 

اما برعکس اگر زندگیت رو دوست نداشته باشی بالاخره یه جایی تو یه مرحله ای تصمیم می گیری تغییرش بدی. هرگز نباید به فضاحت زندگی عادت کرد. و هرگز نباید خودآگاهی رو تو جریان زندگی از دست داد. لازم نیست آدم بشینه غصه بخوره و شکایت کنه. میتونه خوشحالی های خودش رو هم پیدا کنه اما انکار حقیقت سازنده نیست، ویرانگره. 

وبلاگ آری اینستا نه

چرا اینستاگرام نه؟

چون شلوغه و من اصولا از جاهای شلوغ خوشم نمیاد.

چون اگر کسی عکست رو دید و خوندت و لایکت کرد یه درصد فکر کن واقعا از عکست و مطلبت و خودت خوشش اومده!

چون تو نمیخوای خصوصی بنویسی اما عمرا هم نمیخوای غلام بوقی وحسن گولاخ و اسی شل مغز، زیر قدومت گل و بوس وقلب بنفش بریزن و  چپ و راست  به به و چه چه ات کنن. 

چون اینستاگرام اگرچه شایدهدفش این نبود اما به هرحال کاربری فعلیش بیشتر از همه به درد کسی مثل کیم کارداشیان میخوره.

چون هرگز نمیتونی فکرشم کنی که بتونی پستی بذاری و بیخیال واکنش بقیه و در ادامه پست های دیگران بشی! مثلا دختر نوه عموی خاله ات اگر بوس فرستاد و نوشت: وای عجیجم چه پست ملوسی و تو سکوت اختیار کردی و دفعه ی بعدی نرفتی عکس تدی برهاشو لایک کنی، اونوقته که یه فامیلو به هم ریختی!


و البته مهم تر از همهچون جای نوشتن نیست.


کفش ها

این ها کفش های گلی شلیِ یک عدد آدم سرگردان و نگران است که زیر باران رفته به تصمیم های زندگی اش می اندیشد!



Little do you know

how) I'm trying to pick myself up piece by piece)



راهی جز شدنت نیست

از دو روز گذشته بهترم. خیلی بهترم. راستش هیجان و استرسم سر جایش است اما لااقل دقیقا می دانم که برای چی استرس دارم و ناراحت هم نیستم. همین که شروع کنم به از سر گرفتن کارها استرسم هم کمتر و کمتر میشود. از صبح تا حالا تعطیل کرده بودم و داشتم خودم را روبراه می کردم آخه. این دو هفته ی گذشته من یکی از بزرگترین درس های زندگی ام را آموختم: "انجام دادن کارها". چند سالی هی این درس را خواندم و تجدیدی آوردم و افتادم. اگرچه قبل از این سالها، دوره هایی از زندگی ام نمره ام توی این درس الف بود. اما شاید بعضی از کارها بودند که انجامشان دانش یا تلاش بیشتری میخواست. مثل اینکه این دو هفته ی گذشته توانسته باشم واحد "انجام دادن کارها 2" را پاس کرده باشم.  حالا بلدم چطور باید بزنم تو سر شک ها و تردیدها و ترس های احمقانه ام که منجر می شدند به فرار و تنبلی و رکود. بلدم ثبات قدم داشته باشم. و بلدم چشم بدوزم به یک نقطه و بگویم راهی جز شدنت نیست! 

Love

I felt like we had a secret, just the two of us, you know like that thing when you just want to be with the one person the whole time and you feel like the two of you understand something that nobody else gets.


American hustle

دلم گرفته است

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم 

و انگشتانم را بر تن سرد غروب می کشم

کسی مرا به دریا معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به آفتابی موج ها نخواهد برد


فروغ بود با دخل و تصرف های بی ریخت شخصی!

هایده میخونه: تو ای ساغر هستی به کامم ننشستی.... در بزم من شکسته ای در کام او نشسته ای، نوشی تو بر سنگین دلان، زهری به کام خستگان.

منم شیر و دارچین میخورم.

به اندازه ی همین ترانه دلم گرفته. نه! بیشتر. بیشتر. بیشتر.


امروز کارتون Home رو گذاشتم رفتم زیر پتو و زل زده بودم به قیافه مسخره Oh (کاراکتر اصلی داستان) و امیدوار بودم با وجود صدای جیم پارسونز به هرحال سرحالم بیاره. خوابم برد.


دنیا پر از چیزهای دیگر است

گاه چیزی را میخواهی و شدنی نیست. 

می خواهم ساده بنویسم. گاهی چیزی که میخواهی رسما وجود ندارد و اگر بخواهی به وجودش بیاوری عمری را از تو خواهد گرفت. بشود یا نشود. اما تو آن چیزی که "نیست" را میخواهی. و  چون آن چیز نیست تو هم جان می کنی انگار که بودن تو هم به بودن آن بسته باشد. 

می شود عمری جان کند. غصه خورد گریه کرد و هی به درگاه آسمانی پوچ رو کرد و زار زد. 

می شود هم چیز دیگری خواست. 


میخوام ماکارونی درست کنم چرب و قرمز. بابا زنگ زد. گفتم کجایی،  بالا پشت بوم بود. داشت چیزی رو درست میکرد. گفت اومدم این بالا به یادت افتادم. 

مرد زندگی منه.

ترانه ی نیمه شب

City of stars

are you shining just for me

City of stars

there's so much that I can't see

who knows?

is this the start of something wonderful and new

or one more dream that I can not make true

and wait

Here, the fortunate ones through money or influence or luck might obtain exit visas and scurry to Lisbon. And from Lisbon to the new world

But the others wait in Casablanca. And wait. And wait. And wait

نازنینم

داشتم ترجمه می کردم طبق معمول وسطش پنچر شدم و پس سرمو خاروندمو چشامو خمار کردمو نق زدمو... پاشدم بستنی اوردمو زدم زیر آواز بعد دیدم خونه ساکته ظهر قشنگیه سیمین غانم می چسبه. خلاصه رفتم فولدر ایرانی قدیمی ها رو باز کردم و گوش دادم و خوندم که یهو یه ترک دیدم اسمش نازنینم بود. میخونه:

نمی دونم نازنینم که کدوم حرف تو رو آزرد، یا کدوم ترانه ی من تو رو مثل گلی پژمرد، نمی دونم نمی دونم که چی گفتم تو شنیدی، چه خطایی سر زد از من که تو از من دل بریدی...اگه روزی تو نباشی بین ما راهی نباشه نمی دونم کی میتونه که برام مثل تو باشه اگه روزی تو نباشی یا بری از من جدا شی نمی دونم تو میتونی عاشقی دوباره باشی.

سرچ کردم دیدم ظاهرا این آهنگ دوباره بازخوانی شده و طبق معمول به شکل فجیعی!  به هرحال نسخه امیر آرام که نمیدونم چه جوری از فولدر من سر در اورده و من هم تا حالا نشنیده بودمش قشنگه.


از فیلم ها و کتاب ها

فیلم های مزخرف از کتاب های مزخرف بدترند. با اینکه از هر زاویه ای که نگاه کنی هزینه ی یک کتاب مزخرف بیشتر است. اگر بخواهی تمامش کنی وقتت را از یک فیلم بیشتر می گیرد، اگر خواستی بزنی جلو  باید حواست را بیشتر بهش بدهی، چشم و چالت را بیشتر درمی آورد و حتی پولی هم که حساب کنی قیمتش از قیمت یک فیلم بیشتر است. تازه بعدش نمیتوانی فوری شیفت دلیتش کنی و پشت بندش بگویی: "...." (هر جوری که بهش نگاه می کنم می بینم هیچ جوری نمیشه یه ذره از این فحشو اینجا بنویسم!). اما نمی دانم چرا فیلم مزخرف بیشتر می... (شماره 1 یا 2 به انتخاب خودتان) به اعصاب آدم. شاید مثلا چون اولش چندتا بازیگر خوشگل و خوش تیپ و یک شهر قشنگ جلو چشمانت می چرخند و بهت نویدهای دروغکی می دهند. اما کتاب از اولش سرد و بی رمق و مردنی است و اگر خوب باشد یواش یواش خودش را رو می کند و اوج خوبی اش معمولا آن آخرهاست! اما اگر بد بود چیزی عوض نشده همانجور تا آخر بی ریخت مانده. شاید هم به خاطر این ها نیست و دلایل دیگری دارد. شاید هم این فقط یک مسئله ی شخصی است.

دیشب یک فیلم مزخرف دیدم و امشب یکی از آن دیشبی بدتر، "...."!

شب خوش فردا کلی کار دارم.