نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

ترس

دیروز فهمیدم که چم شده: ترسیده ام! آره همین من که  هی دارم یک بند و بی توقف میگویم نترسیده ام. دیروز آنقدر ترس بهم غلبه کرد که سر ریز شد، اشک شد و بارید. فکر میکردم از خستگی است. اما بعد روبروی دریاچه ایستادم از موج های سنگین سیاه که توی بغل هم اهن و تلپ کنان تکان میخورند شنیدم پچ پچ می کنند که یارو قالب تهی کرده، دروغ چرا از همه بدترش ترس است. اما وقتی میترسی هنوز هم یک راه داری و آن هم این که: آره من ترسیده ام ولی عقب نشینی نمیکنم، مهم نیست چه می شود من ادامه میدهم. امتحانش کنید! آنوقت آن ترس بزرگ را میبینید که با همه ی هیبتش میگوید پق! پوووووووووففف  و میریزد و پودر می شود!