نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

سزار

دیشب خواب دیدم مثل وقت هایی که دلم گرفته یا میخواهم فکر کنم یا آرام بگیرم، رفتم توی بالکن ایستادم (درست یادم نیست دلم گرفته بود یا میخواستم فکر کنم یا آرام بگیرم یا همینجوری از سرخوشی رفتم). داشتم میرفتم سمت نرده که مردی را پایین توی حیاط آپارتمان دیدم. برعکس همیشه برنگشتم و توی دلم گفتم کون لقش به من چه اصن من چرا برگردم. حالا یادم آمد سرخوش بودم و میخواستم هوای تازه هم بخورم که کیفم کوک شود و برای همین هم به هیچ طرفم نبود که آن پایین چه فکری درباره ام خواهند کرد. گردنم را صاف کردم و دستهایم را روی نرده گذاشتم و سینه ام را دادم جلو و با آن تاپ یقه شل و بازوهای لخت، کلئوپاترایی بودم برای خودم در بالکن خانه ای اجاره ای. که ناگهان مرد سرش را بلند کرد سمت من. باور کردنی نبود! سزار! خود خودش بود! خیره شدیم توی چشم های هم. توی حیاط آپارتمان ما چه کار میکرد؟! آمده بود که بماند، که همسایه ما شود(فکر کنم بعدش فهمیدم) یک کوله پشتی هم روی دوشش بود. من نتوانستم جلو خودم را بگیرم خندیدم. خنده که نه، یک جور لبخند خیلی بزرگ. او هم لبخند بزرگی به من زد. دقیقه ای همانطور خیره و لبخندبزرگ زنان به هم خیره ماندیم. بعد او وارد ساختمان شد یعنی کسی آمد دنبالش و بردش تو وگرنه بعید می دانم میتوانست نگاهش را از من بگیرد. بعد هم یادم است من کنار پنجره دیگری نشسته بودم و منتظر بودم دوباره سر و کله اش پیدا شود. و بعد هم میخواستم بروم دستشویی که ظاهرا کل ساختمان ما یک دستشویی داشت آن هم به سبک خانه های عهد کلئوپاترایی در ایران! توی حیاط بود و همه ی واحدها از همان یکی استفاده می کردند! خلاصه اش اینکه من رفتم دستشویی و دیدم حسابی کثیف شده و پرسیدم که این کار کدام کره خری است و کاشف به عمل آمد کار همسایه ی جدیدمان سزار است!

 دوباره  ر..ید توی عشق و عاشقی مان...