نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

جاها

دیشب که داشتم کوله ام را می بستم که برگردم توی ذهنم آمد که: کاش... . بعد فکر کردم بهتر است ادامه اش ندهم. آدم می تواند یک رمان "کاش" بنویسد. اما بهتر است ننویسد. به جایش زمزمه کردم: قسمت ما هم این بود.  و قیافه ام را آن لحظه شبیه چهره ی سوخته و استخوانی مش خاتون تصور کردم، با آن چشم های درشت تیره که من هرگز ندیده ام اشک بریزند. 

اینجا هوا خنک تر است. من بیقرارترم. اما هر چقدر بیشترمیدوم ساعت ها اینجا سریع تر می گذرند، بیشتر جا می مانم. من از سر زیاده خواهی به اینجا آمده ام اما اینجا کمتر می خواهم. لحظه هایی مثل حالا گمان می کنم که اینجا نمی شود اصلا چیزی را خواست.