نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

می خواهید در آینده چه کاره شوید؟

ساعت کاری؟ باید از 8 باشد تا 12. شاید هم درگیری همیشگی من با مشاغل گوناگون ربطی ندارد به ساعت کاری. مدتها فکر میکردم که من در دوران کودکی هیچ ایده ای راجع به اینکه در آِینده چه کاره بشوم نداشتم. هی فکر میکردم و هیچ چیز یادم نمی آمد جز اینکه دلم میخواست رییس یا مدیر سازمان بزرگی بشوم.اما چه سازمانی؟ ظاهرا ایده ای نداشتم.چند روز پیش یهو مغزم جرقه زد: قبل از این ایده ی رییس بزرگ شدن میخواستم معلم بشوم!

"شاید" مثل خیلی ازدختربچه های دیگر. اما برای اولین بار که این تصمیم کودکانه ام را بر زبان آوردم با موج بزرگ تودهنی های بزرگانه! روبرو شدم.موجی آنقدر کوبنده که مرا در خجالتی که به بار آورد غرق کرد. و تا امروز تا سی سالگی ام تا زمانی که دست کم میان ده شغل رنگارنگ دست به دست شده ام، کاملا فراموش کرده بودم که میخواستم معلم بشوم.

الان؟ الان دلم می خواهد کتابفروش بشوم.

و اصلا هم دوست ندارم بزرگترین کتابفروش شهرباشم یا چند شعبه و یک عالمه کارمند داشته باشم. هیچ هم جاه طلب نیستم و هیچ هم حال نمی کنم با رییس بزرگ شدن!

خب من اینطوری ام. ورای فریبی که خوردم از اول همین بوده ام.