نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

شوخی

بعضی وقتها همه ی اتفاق ها را می توان مثل تکه های پازل کنار هم چید و تصویری رویایی حاصل کرد. یعنی گاه همه چیز در جهتی پیش می رود که گویی معنی و مقصود خاصی ورایش هست. حتی آن پیشامدهای نه چندان خوب، حتی وقتی آن وسیله ای که کار هر روزت را باهاش راه می اندازی ناگهان خیلی مسخره از جیب گشادت سر میخورد و توی تاکسی می افتد و گم می شود، دقیقا همان روزی که چیز نامتعارف خیلی بزرگی را از آف   شصت درصدی فروشگاهی میخری که رفته بودی ازش چیزی بخری برای مقصودی کاملا مخالف کاربری آن چیز خیلی بزرگ با آن رنگ بیدار کننده اش!

در خانه،  کوچه،  خیابان،  محل کار و... هر کس و هر چیز تکه ی کوچک یا بزرگی از آن پازل را دستت میدهد. 

اما در نهایت وقتی تصویر تقریبا واضح و پدیدار شد، جای چند یا یک تکه ی بزرگ خالی می ماند. هیچ سر در نمی آوری، حس میکنی به بازی گرفته شده ای، اندوه عمیقی تمام قلبت را مسموم می کند...

برای همین است که اهمیت نمی دهم حالا که شاید دوباره کائنات با من شوخی شان گرفته...