نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

تباهی


به گمانم تباهی باید وقف اندیشه و انرژی برای چیزی باشد که نباید. و همیشه از آنجا آغاز می شود که تو آنچه برای تو باید باشد را نمی یابی.و در نهایت چه اندوهناک تن می دهی. غروب ها به نقطه ای تهی در افق نگاه می کنی و هیچ سر در نمی آوری، هیچ سر در نمی آوری. و صبح ها به جای زنگ ساعت، گرومپ گرومپِ قلبت بیدارت می کند و نمی فهمی چرا؟ برای چه می زند؟ این چه مرگش است؟! و تازه می فهمی کار از تباهی گذشته این دیگر بی خبری است.